پیشگفتار محققان (بر چاپ دوم)
به نام خداوند بخشنده مهربان
الْحَمْدُ للَّهِ رَبِّ الْعالَمینَ، وَالصَّلاةُ وَالسَّلامُ عَلی محمّدٍ سَیِّدِ النَّبِیِّین وَالمُرْسَلین وَعَلی آله الطَّیِّبینَ الطّاهِرین
اینک دوّمین چاپ از کتاب گرانسنگ «شفاء الغرام بأخبارالبلد الحرام» نوشته قاضیِ مالکیِ مکه، «علامه حافظ امام ابیطیب تقیالدین محمدبن احمدبن علی فاسی» (832- 775)، پیش روی شماست. این چاپ جدید دربرگیرنده تحقیق تازهای است بر مبنای دو نسخه خطی کتاب؛ یکی نسخه دارالکتب المصریه به شماره 7484- 504 و دیگری نسخه خطی مکّی که از روی نسخه قبلی استنساخ گردیده و ناسخ آن نیز «شیخ عبدالستار دهلوی» و شامل دو جلد قطور است.
در این تحقیق، نسخه چاپی سال 1956 م. «دار احیاء الکتب العربیه» (قاهره) اساس کار قرار گرفته که زیر نظر گروهی از علما و ادبا به چاپ رسیده و به رغم کاستیها و نادرستیهای تحقیقی و چاپی و وجود تحریف و تصحیف و اغلاط فراوان در بعضی از قسمتهای آن، نسخهای است که در شمار کتابهای کمیاب و نادر کتابخانهها قرار دارد و ما در حد توان، اقدام به تصحیح خطاها نموده و در پاورقیهای افزوده شده، موارد
ص: 42
خطا را یادآور شدهایم؛ هر چند مدعی کمال و ارائه کاری بدون خطا نیستیم، چرا که کمال مختص ذات الهی است.
اگر قرار باشد بر مقدمه نسخه چاپی سال 1956 م. مطلبی بیفزاییم، باید بگوییم:
مؤلفِ این کتاب از علمای دوره «ممالیک» است که به حق آن را باید دوران شکل گیری دایرةالمعارفهای اسلامی- عربی در رشتههای گوناگونِ دانش به حساب آورد.
نویسنده در این کتاب نسبت به دیگر کتب خویش با تفصیل بیشتری سخن گفته و کتاب خود را در چهل باب تنظیم کرده است تا همه اخبار، اطلاعات، وقایع و حوادث مربوط به مکه را از آغاز تأسیس تا زمان حیات خود- ربع اول قرن نهم هجری- در بر گیرد.
این تفصیل و پرداختن به جزئیات، در مناقشهها و بحثها و نقدهای طولانیِ او، از روایات بسیاری از مورّخین و راویان حدیث بیشتر آشکار میشود و به صورت پاسخگویی و تفسیر و توضیحهای مفصّل در آمده که در بسیاری از فصول کتاب (که آنها را «باب» مینامد و در ترجمه نیز به همین صورت باب برگرداندهایم) معمولًا رد و نفی شدهاند.
نویسنده تنها به بحث و دقت نظر در مسائل اصلی بسنده نمیکند و کلمه به کلمه، جزئیات واژگان را مورد توجه قرار میدهد و به عنوان دانشمندی که در کار خود از تجربه فراوان برخوردار است، آنها را مورد تفسیر و شرح و اظهار نظر قرار میدهد و به تحریفها و تغییراتی که ناسخان در نقل و کتابت مرتکب شده و گاه باعث تحریف حقایق میشوند و واقعیتها را خدشهدار میسازند، اشاره میکند. و این خود نکتهای است که اهمیّت آن بر محققان و پژوهشگران و نکته بینان، پوشیده نیست.
با این که مؤلف خود یکی از قاضیان مالکیِ مکهاست، هرگز به آراء ونظریات مذهب (مالکی) خود مقید نبوده و سعه صدر زیادی نشان میدهد و بزرگمنشی و بلند نظری تحسین آمیزی دارد، چندان که نظریات و دیدگاه فقها و اجتهادات آنان را در
ص: 43
مسائلی که بررسی میکند، بدون تعصب و جمود مطرح میسازد.
کاملًا روشن است که «شفاء الغرام» حاصل مطالعات وسیع مؤلف بوده و خواننده این کتاب با مجموعه ارزشمندی از منابع و مراجع قدیمی روبهرو میشود که نویسنده کتاب برای گردآوری کتاب خود، همه آنها را به دقت مورد مطالعه قرار داده و در سطر به سطر کتاب خود، به آنها اشاره کرده و از دهها کتاب خطّی- که از آنها مطلب نقل کرده- نام برده است و بسیاری از آنها را با اعتماد به حافظان و محدثان، مورد استفاده قرار داده و برخی را نیز به شیوه مؤلفان کتب رجالی، جرح و تعدیل کرده است.
هر چند او بیشتر بر دو کتاب اخبار مکه ازرقی و فاکهی تکیه کرده، ولی از چندین منبع دیگر نیز که همچنان در شمار «گم شدهها» هستند، استفاده و نقل قول کرده است.
او تنها به نقل روایت پیشینیان و ایجاد ارتباط و هماهنگی میان آن روایات بسنده نمیکند و اطلاعات و دادههای فراوانی از وقایع معاصر خود را نیز- که عمدتاً متکی به مشاهدات شخصی اوست- به ویژه درباره اخبار کارگزاران مکه و مناسبتها و مراسم حج در اواخر قرن هشتم و اوایل قرن نهم هجری بدانها میافزاید و در این راستا، گاه به نوشتههای خصوصی برخی عالمان اشاره میکند که به عنوان یادداشتِ حوادثِ برجستهای که در مکه معظمه اتفاق افتاده است، در اختیارش قرار گرفته و از آنها نقل کرده است و بدین ترتیب، منبع نادری را به منابع تاریخی میافزاید که به دشواری میتوان از آنها در منابع دیگر سراغ گرفت؛ به علاوه او مثلًا در «پیش از ظهر روز جمعه دوازدهم ربیعالآخر سال هشتصد و چهارده» به اندازه گیری (ابعاد مختلف) کعبه معظمه پرداخته و اندازهگیریهایی را که پیش از وی انجام شده است، مورد تجزیه و تحلیل و بررسی قرار میدهد.
صداقت و دقتی که نویسنده در نقل مطالب از منابع اصلی به خرج میدهد، سزاوار ارج و ستایش است. او حتی از بیان این که گاه از نسخههای ناقص و معیوب برخی کتابها استفاده کرده است، ابایی ندارد؛ از جمله استفاده وی از نسخهای از کتاب «المشترک وضعاً والمفترق صقعا» از «یاقوت حموی» که آن را «مختصر معجمالبلدان»
ص: 44
مینامد و نیز نسخهای از «الکامل فی التاریخ» ابناثیر یا «مروج الذهب و معادن الجوهر» مسعودی که آن را تاریخ مسعودی مینامد.
تهیه و گردآوری مطالب این کتاب از سوی «فاسی»، سالها وقت گرفته و تاریخ مکه، مهمترین دلمشغولی او بوده است. به همین دلیل ابتدا آن را به اختصار برگزار کرد و پس از آن، هر از گاهی به بخشهای مختلف آن، مطالبی میافزود و با هر تجدید نظر، نحوه فصلبندی و بابهای کتاب را مورد جرح و تعدیل قرار میداد و حتی در سال 811 اقدام به خلاصه نویسی همان تاریخ مختصر خود کرد و در عین حال تا سال 819 به کار افزودن و تصحیح و تجدید نظر ادامه داد. البته مهمترین علت این تجدید نظرها، دستیابی به کتاب اخبار مکه «فاکهی» بوده که تا پیش از آن، نسخهای از آن را در اختیار نداشته و خود در پایان کتاب به همین نکات اشاره کرده است.
این کتاب از نظر موضوع و مطالب فشردهای که درباره مکه معظمه دارد، خود نمونهای از نوشتههایی است که تا آن زمان درباره شهرهای اسلامی به رشته تحریر درآمده بود؛ مانند «تاریخ بغداد» خطیب بغدادی و «تاریخ مدینة دمشق» ابنعساکر دمشقی و ....
هرچند کتاب «شفاء الغرام» شرح حال علما و ادبایی که مکه مکرمه آنها را به جهان اسلام تحویل داده، یا علما و ادبایی که وارد این شهر شده و در آن اقامت گزیدند، در بر ندارد و از این جهت با دو کتابِ یاد شده (تاریخ بغداد و تاریخ دمشق)، متفاوت است، در عوض «فاسی» کتاب «العقد الثمین فیتاریخ البلدالأمین» را در چهار جلد بزرگ به رشته تحریر درآورده و در آنها شرح حال کارگزاران، بزرگان، علما و ادبای مکه مکرمه از ظهور اسلام تا عصر خویش را برشمرده و بر حسب حروف «الف- با» مرتب کرده و البته آنها را با نامهای «محمد» و «احمد» (بنا به تبرّک این نامها) آغاز کرده و پیشاپیش همه، از سیره پیامبر خدا صلی الله علیه و آله سخن گفته است.
بنابراین، دو کتابِ «العقد الثمین» و «شفاء الغرام» مکمّل یکدیگرند؛ زیرا مجموعه آن دو، همچون تاریخ بغداد و تاریخ دمشق و کتابهایی از این دست، خواهد بود.
ص: 45
تألیفات فاسی
«فاسی» افزون بر کتابهای: «شفاء الغرام» و «العقد الثمین»- که بدان اشاره شد- چندین اثر دیگر نیز دارد که عبارتند از:
«تحفة الکرام بأخبار البلد الحرام» که خود، فشرده و خلاصه کتاب «شفاء الغرام» است و «تحصیل المرام من تاریخ البلد الحرام» نیز نامیده میشود.
«هادی ذوی الأفهام إلی تاریخ البلد الحرام» که خلاصه کتاب پیش گفته؛ یعنی «تحفة الکرام» است.
«الزهور المقتطفة فی تاریخ مکة المشرّفه» که خلاصه شده کتاب قبلی؛ یعنی «هادی ذوی الأفهام ...» است.
«عجالة القری للراغب فی تاریخ امّ القری» که مختصر کتاب «العِقد الثمین» است.
«جواهر السّنیة فی سیرة النبویة».
«مختصر حیاة الحیوان» دُمَیری، که «مطلب الیقظان من حیاةالحیوان» نیز نامیده میشود.
«ذیل سیر أعلام النبلاء» ذهبی، که در دو جلد نگاشته شده است.
«ذیل التقیید لمعرفة رواة السند والأسانید» نوشته «ابننقطه» که آن را به دو صورت خلاصه شده کوچک و بزرگ، ارائه داده است.
«ترویح الصدور بطیّبات الزهور» که فشرده و خلاصه «شفاء الغرام» است.
«بغیة اهل البصارة فی ذیل الإشاره» که خود ذیل (دنباله) کتاب الإشاره ذهبی است.
«ارشاد ذوی الأفهام الی تکمیل کتاب الإعلام بوفیاتالأعلام» نوشته حافظ ذهبی.
«المقنع من أخبار الملوک و الخلفاء و ولاة مکة الشرفاء» که کتابی تاریخی است و در آن شرح حالهایی که در کتاب «بغیة أهل البصاره» (شماره 12 از همین لیست) آمده بود، مورد بسط و توضیح بیشتری قرار گرفته و پس از آن مختصر شده و سپس همین مختصر نیز خلاصه شده است.
«کتاب فی الأُخریات».
ص: 46
«تذکرة ذوی النباهات لجملة من الأذکار و الدعوات».
وی در عرصه فقه نیز چندین تصنیف دارد که سه مورد در مناسک است که یکی از آنها به نام: «ارشاد الناسک إلی معرفة المناسک» است و بر مبنای مذهب شافعی و مالکی نوشته شده است. این کتاب در ضمن مجموعه حدیثی از «شمسالدین حُبَشی» و نیز از «شمسالدین محمدبن علیبن سکر بکری» آمده است.
دومین کتاب فقهی او، «أربعون حدیثاً متباینة المتن والاسناد» (1) نام دارد و عنوان کتاب سوم، «فهرس مشتمل علی المرویات بالسماع و الإجازة» است.
منابع شرح حال نویسنده
«فاسی» در پایان کتاب «التقیید بمعرفة رواة السنن والأسانید»، تألیف «ابننقطه» شرح حال خود را آورده است؛ همچنان که در کتاب «العقد الثمین فی تاریخ البلد الأمین» نیز بهطور مفصل درباره خود نگاشته و در انتهای کتاب «شفاء الغرام» نیز همین کار را انجام داده است.
منابع دیگری نیز در بیان شرح حال او وجود دارد که از جلمه به موارد زیر اشاره میکنیم:
«ضوء اللامع» (سخاوی، ج 7، ص 18- 20)، «بدر الطالع» (الشوکانی، ج 2، ص 114- 115)، «إنباء الغمر بابناء العمر» (ابنحجر عسقلانی، ج 3، ص 429) که در این منبع نام او، «محمد بن علی» آمده و نام پدرش (احمد) از قلم افتاده است.
«لحظ الالحاظ» (حافظ بن فهد مکی، ص 291- 297)، «شذرات الذهب» (ابنعماد
1- نسخهای از آن در «دار الکتب الظاهریه» در دمشق وجود دارد که در مجموعه شماره 58 حدیث برگههای 71- 85 آمده است نک: محمد ناصر الألبانی، فهرس مخطوطات دارالکتب الظاهریة- المنتخب من مخطوطات الحدیث 170، رقم 615 و نیز جزء کوچکی از آن در مجموعه منوعات پراکندهها در «دارالکتب الظاهریه»، رقم 11478 تاریخ، برگه شماره 13 الف خالدالریان، فهرسالتاریخ وملحقاته بالظاهریه، طبعة مجمعاللغة العربیه بدمشق 1393 ه. ق. 1973 م.، ج 2، ص 264 آمده است.
ص: 47
حنبلی، ج 7، ص 199)، «نیل الإبتهاج» (تنبکتی، ص 304)، «کشف الظنون» (حاجی خلیفه، ص 306، 304، 372، 470، 697، 1015، 1051 و 1150)، «ایضاح المکنون» (بغدادی، ج 1، ص 236)، «الأعلام» (زرکلی، ج 6، ص 227- 228)، «معجم المؤلّفین» (کحّاله، ج 8، ص 300)، «قاموس الإسلامی» (احمد عطیةاللَّه، ج 4، ص 122) ..
Encyclopedie de Lislam Brockelmann, II 86; les manuscrits arabes delEscurial 3 270, 271. Verjeichniss der aranischen handschriften Ahlwardt: IX 259, 261: Arabicmanus cripts in the princeton 195, 196: De slane Catalogue des manuscrits arabes: 376, Brockelmann g. II 172, 173, S, I: 552 ..
در «دارالکتب الظاهریه» شرح حال دست نوشتهای از او وجود دارد که «شهابالدین احمدبن عمربن عثمان خوارزمیِ دمشقیِ شافعی» مشهور به ابنقرا (متوفای دمشق به سال 868 ه. ق./ 1464 م.) آن را نگاشته و شماره آن 3863 تاریخ برگههای 93- 106 ق. است. (1)
1- خالد الریان، فهرس مخطوطات دارالکتب الظاهریه- التاریخ و ملحقاته، ج 2، ص 631
ص: 48
صفحه سفید
ص: 49
باب نخست: توصیف مکه مکرّمه و بیان برخی احکام آن
مکه مکرمه
مکّه معظّمه شهری است گسترده و بزرگ که در سرزمین مقدس واقع شده و جمعیت بسیار آن را جز خدای شماره نتواند کرد. کوهها همچون بارویی آن را در بر گرفتهاند و با این حال سه بارو دارد؛ یکی در بالا به نام «باب مُعلّاة» (1) با دو دروازه که یکی از آنها بیشتر وقتها بسته است. و دو باروی دیگر در پایین؛ یکی به نام «باب شبیکه» (2) با دروازهای بزرگ و پنجرهای کوچک و دیگری «باب ماجن» (3) که «باب یمن» نیز نامیده میشود؛ زیرا بر جادّه یمن قرار دارد.
آنگونه که خود دیدهام، بهترین این باروها، «باب شبیکه» است که با بنای قسمت میان دو کوه، کامل شده است. باروهای دیگر؛ یعنی «باب معلّاة» و «باب ماجن» چنین موقعیتی ندارند. خرابی درِ باروی «باب ماجن» هم زیاد است و دیوارهای این دو بارو در
1- «معلّاة» با تشدید منطقه مرتفعی بر دامنه کوه «حجون» است و قبرستان مکه موسوم به «معلاة» در آنقرار دارد. مردم مکه آن را «معلی» بدون تشدید تلفظ میکنند.
2- «شبیکه» که در حال حاضر از محلههای مکه به شمار میرود، در قسمت پایین شهر و در سمت غربی آناست.
3- «ماجن» یا «ماجل» در پایین مکه امروزه جایگاه برکهای است به همین نام.
ص: 50
بسیاری جاها، کوتاهتر است، حال آنکه باروی «باب شبیکه» چنین نیست؛ باروهای «باب معلاة» و «باب ماجن» بازسازی شده و بنای آنها از کوه تا کوه، تکمیل شده است، گو اینکه در باروی «باب معلاة» در طرف برکه معروف به «برکه صارم» هنوز جای خرابی وجود دارد.
دیوارهای این دو بارو نسبت به قبل، بلندتر شده و گفته میشود از این نیز خواهد شد و کنگرههایی برای آن خواهند ساخت. خرابیهای موجود در باروی «باب معلّاة» و در بنای ساخته شده آن، در نیمه دوم سال 816 از سوی شریف بدرالدین حسن (1) بن عجلان حسنی، نایبالسلطنه بلاد حجاز مرمّت گردیده است. علّت خرابی این بود که برادرزاده وی رمیثة بن محمد بن عجلان در پگاه روز پنجشنبه، بیست و چهارم جمادیالآخرِ همان سال به اتفاق گروهی از یاران خود به مکّه یورش آورد و وارد آن شد و جماعتی از غیر عربهایی که در مکه بودند، به وی گرویدند و سپس همگی از آن خارج شدند و از ترس رسیدن حسنبن عجلان و یارانش- که از کثرت چشمگیری برخوردار بود و آنان را تار و مار میکرد- خرابی چندانی در مکه ایجاد نکردند. مدت حضور آنان در مکه یک ساعت یا اندکی بیشتر بود.
هنگامی که رمیثه به مکه روی آورد، عمویش اطلاعی از این امر نداشت. او پس از آگاهی، به سرعت از جانب «باب معلّاة» وارد مکه شد. یاران رمیثه در حال خروج از مکه، دستههای جلویی و پیشقراولان وی را دیدند. سید حسن اندکی آنان را تعقیب کرد و سپس ترحّم نمود و رهایشان ساخت. میان دو گروه، درگیریهای بسیاری اتفاق افتاد. به علاوه برخی از مردان سید حسن، بخشهایی از هر دو سوی باروی «باب معلاة» را خراب کردند؛ از جمله بخش بزرگی کنار کوه و پای برجی به فراخی حدود ده ذرع که دیوار آن را ویران ساختند و نیز قسمتی از آن سوی دیوار متصل به «برکه صارم» را که در روز سه شنبه، بیست و پنجم شوال سال هشتصد و هجده، ویران ساختند که در روزهای
1- شریف حسن در 16 جمادیالآخر سال 829 وفات یافت. شرح حال وی در «الضوء اللامع»، سخاوی، ج 3، ص 105- 103، رقم 417 آمده است.
ص: 51
باقی مانده شوال، همه ویرانیهای آن همانند گذشته بازسازی گردید.
در اول ذیقعده همان سال نیز دروازه «باب معلّاة» که در سال 786 در کلکته هند ساخته شده و به سید احمدبن عجلان اهدا شده بود، و در سال 789 در زمان تولیت عنان بن مغامس بر مکه، در پی کشته شدن محمد بن احمد بن عجلان، کار گذاشته شده بود، در آتش سوخت و به زمین افتاد.
علّت سوزاندن و ویران شدن دروازه آن بود که وقتی سید حسن در هجدهم ماه رمضان آن سال به جای رمیثه بن عجلان، کارگزار مکه شد، مردان رمیثه مانع از ورود عموی وی به مکه شدند و او نیز آن را سوزاند و ویران کرده بود، از این رو وی دستور داد آنچه ویران شده بازسازی شود و درِ سوخته با در دیگری تعویض گردد و در همانجا در روز جمعه دوازدهم ذیقعده همان سال، نصب شود؛ این در متعلق به یکی از خانههای سید حسن در مکه بود که اندکی از دروازه «باب معلّاة» کوچکتر بود. این کوچکی جبران شد و کار مرمّت و اصلاح آن بخوبی صورت گرفت.
مکه غیر از بارویی که امروزه دارد، باروی دیگری از سمت بالا نزدیک به مسجد معروف «الرایه» (1) دارد.
دروازه این بارو طبق گفته چند تن، میان دو خانه روبهروی هم منسوب به مسعودبن احمد، معروف به «ازرقی مکی» واقع است که در یکی از آنها و در برابر نبش این دو خانه و آن طرف خرابههای دیوار «آب انبارهای بدون سقف» قرار دارد و اگر جای دروازه این بارو در برابر این دو نبش باشد، ظاهراً جایگاه بقیه بارو باید روبهروی دروازههای آن، از دو سو و از طرف کوهی در سمت «قراره» (2) به نام «لعلع» تا به کوه روبهروی آن
1- «مسجدالرایه» همچنان به همین نام شناخته میشود. این مسجد در «الجودریه» سمت راست «صاعد» از سوی «مدعا» به طرف «معلاة» است. در سال 1361 ه. ق. به هنگام بازسازی آن، زیر پایههای آن دو قطعه سنگ دارای نوشتههایی یکی با تاریخ 898 و دیگری سال هزار قمری یافت شد که ثابت میکرد این مسجد همان «مسجدالرایه» است.
2- از آبادیهای مکه.
ص: 52
است «سوق اللیل»، (1) کشیده شده باشد، چرا که پناه گرفتن در این بارو، تنها در چنین صورتی معنا پیدا میکرد. در این دو کوه یاد شده، برجا مانده که از اتصال بارو به آنها حکایت دارد.
قسمتهایی از بارو نیز در حال حاضر جزو خانههای روبهروی آن قرار گرفته است؛ زیرا کسی در یکی از خانههای منسوب به «رالکین»، (2) دیوارهای پهناوری را به من نشان داد و به نقل از خویشان خود یادآور شد که این دیوار، بازمانده بارویی است که در آنجا قرار داشته است. امروزه به همان جایی که دروازه بارو بوده، «درب الدارس» و به این دروازه «سور الجدید» میگویند. همچنین مطلبی به خط عبدالرحمانبن ابیحرمی کاتب عطار قبالهنویس مکه دیدهام که بیانگر همین مطلب است.
از دروازه باروی یاد شده از همان نبش دو خانه مزبور، پس از گودال تا دیوار قبله «مسجد الرایه»، فاصله زمینی یکصد و بیست و سه ذرع و یک ربع ذرع آهنی و به ذرع دستی یکصد و چهل ذرع و شش هفتم ذرع است. و از محل دروازه باروی مورد نظر تا دیوار دروازه مسجدالحرام معروف به «باب بنیشیبه» فاصله نهصد و بیست و نیم ذرع آهنی و یک هزار و پنجاه و دو ذرع دستی است. معلوم نشد که این باروهای مکه، چه زمان ساخته شدهاند و چه کسی آنها را ساخته و یا بازسازی کرده است، ولی آگاه شدم که «شریف ابوعزیز قتاده» (3) بن ادریس حسنی یکی از اجداد همان سید حسن، آن را
1- از آبادیهای مکه.
2- در اصل چنین آمده است.
3- او نخستین فرد از اشراف حسنی پس از هاشمیها است که عهدهدار کارگزاری مکه گردید. تاریخکارگزاری وی، پانصد و نود و هفت یا هشت یا نه 9- 8- 597 بوده است. میان وی و خلیفه بغداد؛ یعنی «ناصر لدیناللَّه» نزاع و درگیری بوده است. ملک عیسی بن عادل ایوبی حاکم حلب، بر وی خشم گرفت و کار گزار مدینه را علیه وی یاری داد و لشکریان فراوانی به کمک او فرستاد که در نتیجه آن، «قتاده» در سال 612 شکست سختی خورد. ابناثیر در تاریخ خود یادآور شده است که کارگزاریِ «قتاده» مرزهای یمن تا مدینةالرسول را در برگرفت و لشکریانش آن چنان فراوان بودند که اعراب را به وحشت انداخت. او در همین وضع بود تا اینکه با پسرش حسن، اختلاف نظر پیدا کرد و حسن در این اختلاف او را کشت و در سال 618 خود را امیر خواند. نک: «الکامل فی التاریخ»، ج 12، ص 401
ص: 53
بازسازی و مرمت کرده است.
گویا در ایام دولت او بود که گردنهای که باروی «باب شبیکه» بر آن ساخته شده، از سوی «مظفر» حاکم اربل در سال 607 آمادهسازی و هموار گردید و چه بسا هم او، باروی جدید بالای مکه را ساخته باشد، والله اعلم.
در کتب تاریخی آمده است که مکه در زمان «مقتدر باللَّه» (1) عباسی، دارای بارو بوده است، ولی در نیافتم که آن بارو در کدام سوی شهر قرار داشته است.
طول مکه از «باب معلاة» تا «باب ماجن» در امتداد ویرانههای دیوار و مسعی و بازار معروف به «سوق العلّافه» (2) و مسیل وادی ابراهیم، 4470 ذرع دستی است که ذکر آن در بیان حدود حرم خواهد آمد. در این حال میتوان گفت که اندازه آن، هفت هشتم ذرع آهنی است.
طول مکه از «باب معلاة» تا «باب شبیکه» در امتداد ویرانههای دیوار و مسعی و مسیل «وادی ابراهیم» که در کوچهای که به خانه معروف به خانه «ابنعرفه» در «شبیکه» درمیآید و به سمت «باب شبیکه» منحرف میگردد، به میزان 4692 ذرع دستی است و از «باب معلّاة» تا «باب شبیکه» در امتداد ویرانههای دیوار به سمت «سوق البُنّ والحشیش» (بازار قهوه و علوفه) تا «سویقه» و از آنجا به «شبیکه»، مقدار 4172 ذرع دستی است. کسی را سراغ ندارم که پیش از من، اندازههایی به ذرع دستی داده باشد.
اندازههایی که در اصل این کتاب آمده است، در یکی از نسخههای ابنحاجب (ذرع درستی) مشهور شمرده شده است و از کسی که میگوید یک «میل» برابر با 3500 ذرع است- بنا بر گفته ابنعبدالبرّ که شیخ خلیل مالکی صاحب «التوضیح» از وی نقل کرده است- درستتر است و نیز کسی که میگوید یک میل برابر با چهار هزار ذرع است و اهلحساب آن را قبول دارند و به گفته «ابوالولید باجی»، در نقل قولی که صاحب «التوضیح» از وی میکند، بیشتر مردم بر همین قولند و نیز گفته شش هزار ذرع را در مورد
1- «مقتدر باللَّه» از خلفای عباسی، در سال 295 به خلافت رسید و تا سال 317 در خلافت باقی ماند.
2- امروزه به نام «سوق الصغیر» معروف است.
ص: 54
یک «میل» داریم که سخن «اصمعی» و هواداران شافعیِ وی و دیگران است.
فاکهی همچنین یادآور شده است که در گذشته مردم برای سکونت (در مکه)، از چاه واقع در مسجد نزدیک ویرانههای دیوار در بالای مکه، فراتر نمیرفتند؛ زیرا در مطلبی با عنوان «ذکر محلهایی از مکه که نماز در آنها مستحب است و آثار برجا مانده از پیامبر صلی الله علیه و آله» آورده است: ... از جمله مسجدی است در بالای مکه نزدیک ویرانههای دیوار کنار چاه «جبیر بن مُطْعم بن عدیّ بن نوفل» که آن را «بئر علیا» (چاه بالایی) مینامند و گفته میشود که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله در آن نماز گزارده است. آنگاه میگوید: از برخی فقهای اهل مکه شنیدهام که گفتهاند: مردم در سکونت خود در گذشتههای دور، از این چاه فراتر نمیرفتند و در این سوی مسجد بودند و آن سوی مسجد خالی بوده است.
«عمر بن ابیربیعه» یا دیگری، در ابیات ذیل، از این چاه یاد کرده است:
- نزلت بمکة فی قبائل نوفل ونزلت خلف البئر أبعدَ منزل
- حذراً علیها من مقالة کاشح ذَرِبِ اللِّسان یقول ما لم یفعل
«در مکه بر قبایل نوفل پشت چاه در دورترین خانه وارد شدم.»
«در آنجا از سخنان آدم کینه توز و بد زبانی که فقط حرف میزند، بیم داشتم.»
از «ابویحیی بن ابیمیسره» شنیدم که میگفت: آخرین خانهها در کنار ویرانهها در حدود این مکان بود و به گفته «عطاء» استدلال میکند که میگفت: اگر حاجی از ویرانهها در گذرد، هر چه میخواهد میتواند انجام دهد.
مسجد مزبور، همان مسجد معروف به «مسجد الرایه» و چاه مورد اشاره، نیز احتمالًا همان چاهی است که در این مسجد وجود دارد و نزد مردم مشهور است و از آن آب بر میدارند و احتمال دارد همان چاهی باشد که در نزدیکی چاه «ابیمره» در نزدیکی این مسجد از سمت بالا، واقع است که اکنون حدود دوازده سال است که خشک شده و نسبت به چاه فعلی، از آن دورتر است و اولی نزدیکتر است، (خدا عالم است).
امروزه خانههای بسیاری در بالای مسجد و چاه مزبور از دو سوی وادی؛ یعنی
ص: 55
همان سمتی که در جهت راست بالای مکه معظمه قرار دارد، (1) متعلق به مردم وجود دارد.
و از کوههای پیرامون مکه بنا بر آنچه «ازرقی» ذکر کرده است، (2) دو کوه اخشب؛ یعنی کوه «ابوقبیس» و «جبل احمر» است؛ زیرا میگوید: دو اخشب مکه یکی ابوقبیس؛ یعنی کوه مشرف بر «صفا» به طرف «سویدا» و «خندمه» است و پس از آن مطالبی درباره ابوقبیس میگوید: ... و اخشب دیگر، کوهی است که به آن «جبل احمر» میگویند که در جاهلیت «اعرف» نامیده میشد و آن کوهی است که از پیش رو به قُعَیْقعان و خانههای عبداللَّهبن زبیر مشرف است.
«ابناثیر» و «محبّ طبری» درباره دو اخشب مکه، همان مطلبی را که ازرقی گفته است آوردهاند، ولی قاضی عیاض در «المشارق» و یاقوت (حموی) در «مختصر معجم البلدان» (3) درباره «جبل احمر»، مطلب مغایری گفتهاند؛ «قاضی عیاض» گفته است: دو اخشب، دو کوه هستند که گاهی در شمار مکه و گاه در شمار مدینه میآیند؛ یکی «ابوقبیس» است و دیگری قعیقعان و گفته میشود کوه دیگر «جبل احمر» استکه به آنجا مشرف است و هر دو را «جبجبان» (4) مینامند و ابنوهب میگوید: دو اخشب، دو کوهی است که پایین عقبه منا، بالای مسجد الحرام قرار دارند؟ اینکه گفته ... «و گاهی در شمار مدینه میآیند» چه بسا در اصل- و به دلیل آنچه که به نقل از «ابنوهب» نقل کرده- باید میگفت: در شمار منا. (خداوند آگاه است).
یاقوت میگوید: اخشب دو جاست؛ اخشب شرقی و اخشب غربی که هر دو را دو اخشب (اخشبان) میگویند. شرقی همان کوه «ابوقبیس» است و غربی کوه «قعیقعان». و گفته میشود: آن دو، «ابوقبیس» و «جبل احمر» است که بر آنجا مشرف است و در «معجم البلدان» توضیح داده شدهاند. (5)
1- منظور سمت جاده «المدعا» است.
2- اخبار مکّه، ج 2، ص 266
3- منظور کتاب «المشترک وضعاً و المفترق صقعاً» صفحه 16 است.
4- نک: معجم البلدان، ج 1، ص 122
5- «اخبار مکه»، ج 2، ص 203- 202
ص: 56
در وجه تسمیه «ابوقُبَیس» (با قاف مضموم و بای مفتوح و یای ساکن) اختلاف است؛ گفته میشود این اسم از نام مردی از قبیله ایاد گرفته شده که او را «ابوقبیس» مینامیدند و نخستین کسی بوده که در آن کوه، خانه ساخته و هنگامی که ساخت خانه به پایان رسید، آن کوه را «جبل ابوقبیس» نام نهادند. این سخن را امام ازرقی با همین مضمون آورده است. همچنین در بیان وجه تسمیه آن گویند «رکن» از آن برگرفته و اقتباس شده است. نزد مردم مکه، داستان نخست، مشهورتر است.
ازرقی جز این دو مورد، چیزی در وجه تسمیه کوه «ابوقبیس» نیاورده است و گفته شده که «ابوقبیس» از قبیله «مذحج» است.
نووی به نقل از ابنجوزی این مطلب را نقل کرده؛ چرا که در «تهذیب» گفته است:
ابنجوزی در علت نامگذاریِ ابوقبیس دو سخن میآورد که درستترین آنها از این قرار است: نخستین کسیکه در آنجا خانه ساخت، مردی از قبیله «مذحج» به نام ابوقبیس است که وقتی بنای خود را در آنجا ساخت، آن کوه «ابوقبیس» نامیده شد. و سخن دوم را از آن رو که ضعیف یا نادرست است، نمیآوریم.
گفتنی است سخنی که نووی آن را نیاورده، همان مطلبی است که ازرقی بدان اشاره کرده؛ یعنی داستان اقتباس رکن از آن کوه؛ چرا که «محبّ طبری» در باب چهلم، تحت عنوان «آنچه در فضل و حریم مکه آمده و اینکه بهترین زمینِ خداست» چنین آورده است: «در وجه تسمیه ابوقبیس اختلاف است. برخی میگویند اولین کسی که در آن اقدام به ساخت خانه کرد، مردی از قبیله مذحج به نام ابوقبیس بوده است و به همین دلیل چنین نامی به خود گرفته است.
برخی نیز گویند به این دلیل که رکن، از آن برگرفته شده. لیکن گفته نخست درستتر است؛ این مطلب در «مثیر العزم» آمده است». نام کامل این کتاب «مثیر العزم الساکن إلی أشرف الأماکن»، تألیف حافظ ابوالفرج بن جوزی است که البته این انتساب بنا بر قول مشهور است.
اینکه محبّ طبری در «القری» پس از نقل حدیث در نخستین باب کتاب خود، گفته
ص: 57
است: «ابنجوزی» این حدیث را با ذکر سند در کتاب مثیرالعزم آورده است که تأییدی بر این مطلب است.
اگر مطلبی که محب طبری در وجه تسمیه ابوقبیس بیان کرده، واقعاً در مثیر العزم آمده باشد، آنچه را در بیان سخنان ناگفته «نووی» یاد کردیم، تأیید میکند.
فاکهی در مورد مردی که نخستین بار در کوه ابوقبیس خانه ساخت، هر دو قول را؛ یعنی این که: آیا از قبیله «ایاد» است یا «مذحج»، ذکر کرده و او را قبیس مینامد و این با آنچه «ازرقی» آورده و ابوقبیس نامیده است، اختلاف دارد. شاید هم لفظ «ابو» در کتاب فاکهی افتاده باشد. (اللَّه اعلم).
نتیجه آن که در نسب و نیز نام وی، دو قول وجود دارد. گفته میشود که وجه تسمیه این کوه به ابوقبیس غیر از آن است که آورده شده؛ چرا که ابوالقاسم سهیلی در کتاب خود (1) مینویسد: «ثور» و «ثبیر» از کوههای مکهاند.
گفتهاند که ثبیر مردی از قبیله هذیل بوده که در آن کوه وفات یافته و به همین دلیل، کوه را به این نام میخوانند، همچنان که کوه ابوقبیس برگرفته از نام «قبیس بن شالح» مردی از قبیله جُرهُم است که به سخن چینی و بدگویی میان «عمرو بن مضاض» و دختر عموی او «مَیَّه» پرداخت. مَیَّه تصمیم گرفت با پسر عموی خود صحبت نکند. از آنجا که عمرو دختر عمویش را خیلی دوست داشت، قسم خورد که قبیس را بکشد. او نیز به این کوه گریخت و خبری از وی نشد و در همان جا مُرد یا این که به جای دیگری رفت. به هر حال این کوه، ابوقبیس نامیده شد.
سهیلی همچنین آورده است: (2) ابنهشام در یک خبر طولانی، در جای دیگری جز سیره «ابناسحاق» از وی یاد کرده است. در وجه تسمیه این کوه میگویند آتشی که اینک در اختیار مردم است، از آنجا اقتباس شده؛ چرا که دو کُنده بزرگ درخت از آسمان فرو افتادند و آتش گرفتند و حضرت آدم علیه السلام آتشی را که در اختیار مردم است، از آنها اقتباس
1- الروض الأُنُف، مطبعة الجمالیه- مصر، ج 1، ص 175
2- همان، ج 1، ص 221
ص: 58
کرد. مضمون این مطلب را «محمد بن ابراهیم وراق» در کتاب «مباهج الفِکَر و مناهج العِبَر» یاد کرده است.
وراق میگوید: به آن کوه «ابوقابوس» و «شیخ الجبال» میگویند. من این کتاب را که وراق مطالب ذکر شده درباره ابوقبیس را در آن آورده است، ندیدهام و تنها به نقل از او به خط یکی از دوستان خواندهام.
یاقوت در «مختصر معجم البلدان» مینویسد: (1) ابوقبیس، نام دو محل ومکان است:
یکی همین کوه و دیگری برجی است در برابر «شَیْزَر». ما علاوه بر آنچه گفتیم، باز هم درباره ابوقبیس در باب بیست و یکم این کتاب سخن خواهیم گفت.
«احمر» که گفته شده یکی از دو اخشب مکه است و بنا بر روایت عبداللَّه بن عمروبن عاص، که به نقل از ابوقلابه در تاریخ «ازرقی» (2) آمده است، حضرت ابراهیم خلیل علیه السلام خانه کعبه را از این کوه بنا نهاد.
یاقوت در معجم البلدان (3) احمر را نام سه محل دانسته و مینویسد: احمر سه جایگاه است؛ نخست کوهی است مشرف بر «قُعَیْقعان» که درزمان جاهلیت «الأعرف» نامیده میشد. دوم، برجی است در سواحل شام که به «عثلیث» مشهور بوده و سوم، ناحیهای است در اندلس در طرف «سَرَ قُسْطَه» که بدان برج احمر میگویند.
«یاقوت حموی» در تعریف «قعیقعان» و محلهایی که بدین نام خوانده شده، میگوید: گویند که قعیقعان یکی از دو «اخشب» مکه است. (4) نووی نیز همین مطلب را تأیید میکند؛ زیرا پس از یادآوری جای آن در «روضه» و بیان حروف و حرکات آن، میگوید: کوه معروف مکه در برابر کوه ابوقبیس است.
و از این که میگوید: «به گفته یاقوت در تعریف قعیقعان که میگوید در برابر
1- المشترک وضعاً، ص 11
2- اخبار مکه، ج 2، ص 267
3- معجم البلدان، ج 1، ص 117
4- المشترک وضعاً، ص 355
ص: 59
ابوقبیس قرار دارد» (1) معلوم میشود که از «اخشب» های مکه است.
ابناثیر میگوید: «اخشب» در لغت، هر کوه ستبر و سخت را گویند. و در «صحاح جوهری» نیز به همین معنا آمده است. همچنین نام «قُعَیْقِعان» از آن رو چنین است که سلاحهای «مُضاض بن عمرو جُرْهُمی» و قوم او به هنگامی که به جنگ قبیله «قطورا» درآمدند، به قعقعه (یعنی چکاچک و به هم خوردن شمشیرها) افتاد. (که در باب بیست و پنجم همین کتاب، داستان آن را میآوریم).
قول دیگر این که این نامگذاری، به دلیل چکاچک شمشیرهای «تبّع» بوده که به هنگام ورود به مکه برای ارج نهادن به حرمت خانه خدا انجام شده است، با آن که قبلًا درباره آن نظر دیگری داشت.
قعیقعان، نام پنج مکان است که یاقوت در مختصر معجم البلدان خود (2) سه مکان را ذکر کرده است. علاوه بر آنها، به نقل از «عرام» میگوید: «جایی است در دوازده میلی مکه در راه «جرف» به سمت یمن که روستایی دارای آب و کشت و نخل است و دیگری کوهی است در «اهواز» که ستونهای مسجد بصره از سنگهای آن است».
دو محلی که یاقوت آنها را که ذکر نکرده، یکی محل معروفی است در این سوی وادی مشهور در نزدیکی «طائف» و دیگری، دژی است در یمن میان «ذمار» و «اریاب». (3) این مطلب را یکی از دوستان مورد اعتماد، برایم بازگو کرده است.
کوههایی که پیرامون مکه و درون این سلسله جبال قرار دارند، و نیز کوههای بیرون از مکه را، با وجود آنکه ازرقی نام آنها را ذکر کرده، جز افراد اندک نمیشناسند و از اینرو از این موضوع میگذریم.
در «مکه» بناهای بسیاری هست که از میان همه آنها، تنها اماکن مقدس را یاد میکنند. ما نیز جز اماکن مقدس و متبرک، مقدس و متبرک محلی را یاد نمیکنیم. بناهای
1- تهذیب الأسماء و اللغات، ج 2، ص 110
2- منظور کتاب «المشترک وضعاً والمفترق صقعاً»، ص 355 است.
3- «ذمار» و «اریاب» دو روستا است در یمن.
ص: 60
مزبور به نام کسانی خوانده میشوند که مالک آن بودهاند و این نام تنها برای همان زمان به کار میرفته است و با فروش یا انتقال ملکیّت، نام آن جاها نیز تغییر میکرده و به نام کسانی در میآمده که آنها را در اختیار گرفتهاند و معمولًا نامهای پیشین از یاد میرفته است. همچنان که در معرفی عمارتهای بزرگ مکه از زبان ازرقی پیش آمده است و اکنون تنها شمار بسیار کمی از آنها به همان نامی که ازرقی آورده، شناخته میشوند که بدان خواهیم پرداخت.
در مورد مکه، از محلی به نام «مُعلّاة» منطقه بالای مکّه نام برده میشود که پس از بیان محدوده آن، به بیان حدّ «مسفله» (منطقه پایین مکّه) میپردازیم:
ازرقی در تاریخ خود (1) از منطقه بالای مکه، موسوم به «معلاة» و آنچه در امتداد آن قرار دارد، چنین یاد کرده است: حدّ معلاة از سمت راست مکه، فراتر از خانه ارقمبن ابیارقم و کوچهای است که کنارِ کوه صفاست و از آن، به سمت وادی به کوه ابوقبیس بالا میروند و همه اینها و روبهروی کعبه و مقام ابراهیم و زمزم و قسمت بالای مسجد، از بخش بالای مکه، معلاة شمرده میشود.
حدّ معلاة از سمت چپ، از ابتدای کوچه بقر، کنارِ آسیاب و خانه «عبدالصمدبن علی لبّان» روبهروی خانه یزید بن منصورِ حِمیَری، (داییِ مهدی) که به آن «دارالعروس» میگویند، آغاز میشود و تاکوه قعیقعان و خانه جعفربن محمد و دارالعجله و مسیل قعیقعان و بازارچه ادامه مییابد و تا قسمت بالای قعیقعان همه در شمار معلاة است.
مسفله (منطقه پایین مکّه) از سوی راست، از کنار صفا تا بخش اجیادین به پایین، همه را شامل میشود. سمت چپِ مسفله، از کوچه «بقر» به پایین تا خانه «عمروبن عاص» و خانه ابنعبدالرزاق جمحی و خانه زبیده، همگی از مسفله به شمار میرود.
از میان خانههایی که ازرقی نام برده، جز خانه ارقم و خانه عجله هیچ یک مشهور نیستند؛ چه بسا منظور از خانه عمرو، همان محل معروف به «خزانه قریش» باشد؛ زیرا بنا
1- اخبار مکه، ج 2، ص 266
ص: 61
به گفته ازرقی، این خانه در نزدیکی همان درِ مسجدالحرام است که به آن «باب عمروبن عاص» گفته میشود و به «باب السدّه» معروف است. در زمان ما افراد زیادی از خاندان عمروبن عاص آن را فروختهاند و بیشتر آنها در جایی مشهور به «وهْط» در طائف اقامت دارند و پس از ایشان نیز به «برکوت مکین» (1) تعلّق گرفت. وی بنای باشکوهی در آن ساخت و پیرامون آن را از هر سو، دیوار بلندی کشید. او این کار را در سال 812 آغاز کرد.
چه بسا کوچه «بقر»، که در حدود معلاة و مسفله از آن نامبرده شد، همان کوچهای باشد که از آنجابه سوی جایگاه معروف به «معبدجنید» بالا میروند.
به گمان من وسعت دارالعجله نسبت به آنچه در زمان ابنزبیر بوده، کاهش یافته است؛ زیرا از آن در محدوده مسفله و معلاة به عنوان مناطق مرزی یاد شده و تنها در صورتی میتواند چنین باشد که محل معروف به «خانه ابوسعید» جزو آن بوده باشد.
در حال حاضر اغلب خانههایی که «ازرقی» بعنوان حدّ و حدود مسفله و معلّاة از آنها یاد کرده، از میان رفتهاند و عمارتهای بزرگی که به نام صاحبانش معرفی کرده، هیچگاه در یاد نخواهد ماند و این تأییدی بر نظر ماست که گفته بودیم معرفی این بناها به نام صاحبان آن، جز برای همان زمان، به کار نمیآید.
در روزگار ما محدوده محل سکونت در مسفله از سمت کوه صفا تا نشان راهی است که پای یکی از منارههای مسجدالحرام معروف به مناره «باب علی» قرار دارد. پیش از آن محدوده ساکنین تا «مطهره ناصریه» در «مسعی» میرسید و از سمت دارالعجله به
1- حافظ سخاوی در «الضوء اللامع»، ج 3، ص 15، شماره 61 از وی یاد کرده که: برکوت شهابالدین، آزادشده سعید مکینی است و این یک آزاد شده مکینالدین یمنی، مردی حبشی دارای فضل و دوستدار دانشورزان و نیکوکاران و نسبت به ایشان مهربان و با محبّت بود که بهره زیادی در دنیا برد و روزگارش دگرگون گشت و در عدن جاهای بسیاری را بنا کرد و آنگاه به مکه شد و در آنجا سکونت گزید و خانه بزرگی در آن ساخت و به دامادی خانواده «محلی» درآمد و با دختر وی آمنه، ازدواج کرد و از وی فرزندان بسیار آورد. همسران و فرزندان بسیار داشت؛ به گونهای که در زمان حیات وی، بیش از پنجاه فرزند وی وفات یافتند و در ذیقعده سال هشتصد و سی در حالی وفات یافت که کاملًا ناتوان شده بود و صاحب حدود شصت فرزند شده بود. وی در قطیع به خاک سپرده شد و از جمله بناهای یادگاری او در جاده أنس، سقاخانه و آبگیری برای چهارپایان است. خدایش رحمت کناد!
ص: 62
ساختمان معروف به «خانه ابوسعید» که دیوار به دیوار «دارالعجله» است، محدود میشد.
فاکهی در کتاب خود مطلبی آورده است که نشان از برتری «معلاة» بر «مسفله» دارد.
وی میگوید: زبیر بن بکار به نقل از حمزة بن عتبه لهبی آورده است: از پیامبر گرامی صلی الله علیه و آله شنیدم که وقتی حدّ و حدود مشاعرالحرام را در معلاة و مسفله و رمی جمره و صفا و مروه و سعی و رکن و مقام و حِجر تعیین میکرد، هنگامی که به پایین مکه رسید، به سمت چپ و راست نگریست و فرمود: خداوند تبارک و تعالی را در مناسک حج به اینجاها، کاری نیست. درستی این حدیث عجیب را که نقل کردیم، تنها خداوند میداند.
نخستین خانهای که در مکه ساخته شد و درِ آن، در جهت مسجدالحرام قرار داده شد، «دارالندوه» بود که قصیبن کلاب به هنگامی که حکومت مکه را یافت، آن را ساخت تا محل گردهمایی خود با خویشان باشد؛ پس از آن، قریش نیز به او و شیوهاش اقتدا کرد و آنجا را محل اجتماع و مشورت قرار داد. بارها همه این خانه (دارالندوه) در محدوده مسجد الحرام در آمد.
زبیربن بکار به نقل از ابوسفیانبن ابیوداعه سهمی، نقل کرده که سعیدبن عمرو بن هصیص سهمی، اولین کسی است که در مکه خانه ساخت و برای ابوسفیان شعری سرود که دلالت بر این امر دارد:
فأوّل من بوّأ بمکّة بیته و سور فیها ساکناً بأثاف (1)
«او نخستین کسی است که در مکه منزل گزید و با سنگپاره اطراف آن را دیوار کشید.»
ولی از قرار گرفتن درِ این خانه در سمت نمازگاه کعبه، سخنی نگفتهاست.
وقتی کسی خانهای در مکه میسازد، شایسته است که بلندتر از کعبه نباشد؛ چرا که برخی صحابه در چنین حالتی، فرمان به ویرانی خانه میدادند و این مطلب در تاریخ
1- قطبی نیز در تاریخ خود این بیت شعر را آورده است. نک: تاریخ القطبی، ص 23، و در «جامع اللطیف» از ابنظهیره، ص 26، آمده است که حمید بن زهیر اولین کسی است که در مکه چهار دیواری ساخت.
ص: 63
ازرقی (1) ذکر شده است. او در مطلبی با عنوان «نامهای کعبه و وجه تسمیه آن و اینکه نباید بنایی مشرف بر آن ساخته شود»، میگوید: جدّم از عیینه به نقل از ابننبیه حجبی از شیبة بن عثمان نقل کرده که او بالا میرفت و اگر خانهای را بالاتر از کعبه میدید، دستور میداد خرابش کنند؛ سپس میافزاید: جدّم میگفت: هنگامی که عباسبن محمدبن علیبن عبداللَّهبن عباس خانه خود را در مکه در محله «صیارفه» برابر مسجدالحرام میساخت، به متصدی بنا دستور داد که آن قدر ساختمان را بالا نبرد که بر کعبه مشرف شود و به احترام خانه کعبه، بالاترین نقطه آن را پایین تر از کعبه قرار دهند.
جدم (2) گفت: همه خانههای متعلق به سلطان یا دیگران در مکه و در اطراف مسجدالحرام نماند که مشرف بر کعبه بود، خراب شد و اوضاع تا به امروز چنین بوده است.
در مکه، چشمه روانی وجود دارد که از بالا تا پایین شهر جریان دارد. وقتی آب آن زیاد باشد، بر برکه معروف به نام «برکه ماجن» میریزد و هرگاه کم باشد به «سوقاللیل» میرسد؛ این چشمه را مردم به نام «عین بازان» میشناسند. (3) در مکه چاههای بسیار وجود دارد که بیشتر آنها همگانی است و نیز سقاخانه و برکههای زیادی وجود دارد که با توضیح بیشتری از آنها یاد خواهیم کرد.
در مکه، دو گرمابه هست که یکی متعلق به «ابوالعباس احمدبن ابراهیمبن مطرف مُرّی» است و در «اجیاد» بوده و او آن را وقف اردوگاه لشکریان خود در مروه کرده بود.
گرمابه دیگر نمیدانم به چه کسی منسوب است، شاید همان باشد که جواد، وزیر حاکم موصل ساخته است.
به گفته فاکهی، در مکه شانزده گرمابه وجود داشت که او جای هریک را مشخص کرده، ولی در حال حاضر هیچ کدام قابل شناسایی نیستند.
1- اخبار مکه، ج 1، ص 279
2- منظور جدّ ازرقی است. نک: اخبار مکه، ج 1، ص 282- 283
3- این چشمه هنوز هم به نام «بازان سوق اللیل» موجود است و به «سبع آبار» شهرت دارد.
ص: 64
فاکهی یادآور شده که در اجیاد سه گرمابه و در شعب ابنعامر دو گرمابه وجود دارد. شعب ابنعامر همان شعب عامر معروف در بالای مکه است.
فاکهی پس از بر شمردن این گرمابهها، از گرمابه دیگری یاد کرده، میگوید: گفته میشود که این یک در صفا است و بدین ترتیب در صورت درستیِ این سخن، تعداد گرمابههای مکه به هفده میرسد.
مکه دارای دهستانهای بسیاری است که تا به امروز هم شهرت دارند؛ از جمله وادی طائف، شامل روستاهای بسیار است- که بدانها خواهیم پرداخت- و وادی «لِیَّه» که روستاهای زیادی دارد و وادی «مَرّ» که به آن «مَرّ ظهران» گویند و جایی است که «بنیجابر» از آنجا گِل سفید برای مکه میآوردند و وادی نخله که این سه وادی، مشتمل بر روستاهای بسیاریاستکه دارای نخلها ودرختها وچشمههای روانند و ویرانیهای برجا مانده در آنها، نشان میدهد که روزگاری آباد بودهاند. من ندانستم که نخستین بار چه کسی این مناطق را آباد کرده است. کهنترین روستای وادی «مرّ» که از آن نام برده شده «سروَعه» (1) است که فاکهی در سخن از فضایل جد خود از آن نام برده است.
در قبالهنامهای که متعلق به سال پانصد و هفتاد یا هشتاد بوده- تردید از من است- ذکری از منطقه «حسان» دیدم.
سهیلی در مورد وجه تسمیه «مرّ» نظر مختلفی دارد. او میگوید: از آن جهت «مرّ» نامیده شده که در این وادی رگهای شبیه به میم و راء؛ «مر» وجود داردکه متفاوت از رنگ زمین است و از بسیاری نقل شده که این نامگذاری به خاطر وجود درختی به نام «مرار» در آن است.
حازمی ازکندی نقل کرده که «مرّ» نام یک ده و ظهران نیز نام درّهای است.
1- یاقوت حموی گوید: «سَرْوَعه» به فتح اول و سکون دوم و فتح سوم است و میگوید: صمعی بر آن است که سروعه کوهی است در تهامه متعلق به بنیدؤل بن بکر. یکی از اهالی حجاز که به وی اعتماد دارم، گوید: سروعه به سکون راء، روستایی در «مرّ ظهران» است که در آن نخل و چشمهای روان وجود دارد. نک: معجم البلدان، ج 3، ص 217
ص: 65
به گفته بکری فاصله «مَرّ» تا مکه، شانزده میل (1) است که البته چنانکه «ابنوضّاح» حکایت کرده، هجده و نیز بیست و یک میل هم گفتهاند.
قسمتی از درّه نخله را نخله شامیه و قسمتی دیگر از آن را نخله یمانیه (2) میگویند. در وادی نخله شامیه روستاهای «بردان» و «تنضب» و «بشراک» و بلندی بنیعمیر و دنبالههای آن قرار دارد.
و در «نخله یمانیه» میتوان از «سُوله» (3) و «زیمه» (4) نام برد.
به «نخله»، «بستان ابنعامر» میگویند. این نکته را «ابن سیدالناس» در کتاب سیره خود (5) به هنگام ذکر سَریّه عبداللَّهبن جحش در نخله، بیان کرده است. به «نخله» «بستان بنیعامر» هم میگویند که در کتابهای حنفیها چنین آمده و ممکن است نادرست باشد.
از تنگه نخله تا مکه یک شب راه است. «ابنخرداذبه» در کتاب خود المسالک والممالک در مورد آبادیهای مکه از جاهایی نام برده که دیگران یاد کردهاند و ما نیز آنها را نقل میکنیم. او میگوید: آبادیهای مکه عبارتند از: «نجد» و «طائف» و «نجران».
شاعر گوید:
و کعبةُ نَجْرانَ حَتْمٌ علیک حتی تُناخی بأبوابها
«برتو بایسته است که بر آستان کعبه نجران رحل اقامت افکنی»
1- «معجم ما استعجم»، ج 4، ص 1212
2- بردان و تنضب دو روستا یا دو آبادی با کشت و نخل در بالای نخله شمالی است.
3- قلعهای است بر روی پشتهای در تنگه نخله که چشمهای دارد و نخلهایی متعلق به خاندان مسعود از قبیله هذیل است.
4- روستایی است نزدیک سوله دارای چشمه و باغ که مسافران تابستانی طائف در رفت و برگشت، از آن میگذرند، درختان موز و لیمو و دیگر مرکبات و سبزیجات دارد از «سوله» سرسبزتر و بزرگتر و آبادتر است؛ زیرا بر سر راه قرار دارد، حال آنکه «سوله» از جاده منحرف میشود.
5- عیون الأثر، ج 1، ص 228
ص: 66
و نیز آبادی «قرن المنازل» که شاعر درباره آن میگوید:
ألم تسألِ الربع أنْ ینطقا بِقَرْن المنازلِ إنْ أخْلَقا
«آیا از ربع نخواستی که سخن بگوید، آنگاه که به در قرنالمنازل درآمدند؟»
و غیل (1) و عکاظ (2) و «لیَّه» (3) و ترَبَه (4) و بیشه (5) و تَباله (6) و هجیره (7) و لنیه (8) و جرش (9) و سراه (10) و آبادیهای آن در تهامه شامل «مَلَکان» (11) و «عشم» (12) و «یسر» (13) و «عکّ» (14) است.
1- جایی است در بالای یَلَمْلَم که خود تنگهای است در جنوب مکه به فاصله دو شب که میقات اهل یمناست و مسجد «مُعاذ بن جبل» در آن واقع است. معجم البلدان، ج 4، ص 222.
2- عکاظ، نخلستانی است واقع در تنگهای که تا طائف یک شب و تا مکه سه شب راه است معجم البلدان، ج 4، ص 142 و امروزه بنا به بیشتر روایات، «سیل» در جاده طائف قرار دارد که دارای چشمه و اندکی نخل و چند خانه و قهوهخانه است.
3- «لبّه» تنگهای است مشهور از سمت شرق طائف معجم البلدان، ج 5، ص 20.
4- «تَرَبه» تنگهای است در نزدیکی مکه به مسافت دو روز از آن معجمالبلدان، ج 8، ص 21.
5- «بیشه» نیز از تنگههای مشهور حجاز و از توابع مکه، در مرزهای یمن است معجمالبلدان، ج 1، ص 529. در المسالک، ص 133، «بیش» آمده است.
6- «تباله» جایی است با فاصله یک شب در جنوب بیشه معجم البلدان، ج 2، ص 9- 10.
7- هجیره، جایی در همان نواحی است.
8- «لنیه» شاید همان رنیه در نزدیک بیشه و تثلیث و بَمْبَم و عقیق تمره باشد که همگی متعلق به بنیتمیم هستند. معجم البلدان، ج 3، ص 74.
9- جُرَش، واقع در منطقهای است که امروزه «عُسَیر» به ضم اول و فتح دوم نام دارد.
10- سراه، نام کوههای حجاز در فاصله تهامه و نجد است که حجاز از آن نام گرفته است معجمالبلدان، ج 3، ص 205.
11- مَلَکان، به فتح لام، کوهی است در طائف و به کسر لام، تنگهای است از آنِ «هذیل» که هر دو در حجازند. معجم البلدان، ج 5، ص 194. این نام در مسالک ص 133 به ضنکان تصحیف شده است.
12- عشم روستایی یمنی نشین از روستاهای تهامه است. معجم البلدان، ج 4، ص 156.
13- یسر، نقبی زیر زمینی است دارای آب در دهناء معجم البلدان، ج 5، ص 436.
14- «عک» نام قبیلهای است که احتمالًا از قبایل عسیر باشد و یک آبادی در یمن نیز متعلق به آنهاست معجم البلدان، ج 4، ص 142.
ص: 67
برخی از این آبادیهایی که ابنخرداذبه ذکر کرده، شناخته نشده است و بعید نیست که نوشته او دستخوش تحریف شده باشد. گروهی از فقهای شافعی یادآور شدهاند که طائف و «وجّ» و آنچه بدانها اضافه میشود، منسوب به مکهاند و از توابع آن به شمار میروند؛ این نکته را نووی در الروضه نقل کرده و سخن خود را در بخش «عقد الجزیة و الهدنه» چنین آورده است:
امام الحرمین ابوالمعالی الجوینی میگوید: اصحاب گفتهاند که طائف و «وجّ»؛ یعنی وادی طائف و آنچه بدان اضافه شده، منسوب به مکهاند و از توابع آن به شمار میروند و «خیبر» (1) از آبادیهای مدینه محسوب میگردد. «نجران» نیز جزو حجاز نیست، هر چند گفته شده که از آبادیهای مکه است.
از جمله کسانی که میگویند «نجران» در شمار حجاز نیست، جواهری است که در صحاح خویش گوید: نجران، شهری در یمن است.
و در تهذیب شیخ ابواسحاق شیرازی چنین آمده است: امّا نجران بنا به گفته نووی، میان مکه و یمن به فاصله هفت منزل از مکه واقع است و به مسیحیان تعلق داشته است.
نووی در این باره که ابنخرداذبه، نجران را از آبادیهای مکه دانسته است، تردید کرده و میگوید: امام حافظ ابوبکر حازمی در بخش «المؤتلف والمختلف فی الأماکن» از کتابش، نجران را از آبادیهای مکه از سمت یمن دانسته است و در این گفته او، بیدقتی وجود دارد. (2) بیدقتیِ سخن حازمی در مورد سخن ابنخرداذبه نیز به اقتضای گفته نووی صدق میکند. ممکن است گفته شود: در سخن حازمی، تساهل و بیدقتی وجود ندارد؛ زیرا گفته آنان مبنی بر اینکه «نجران» از آبادیهای مکه از سمت یمن است، الزاماً بدان معنا نیست که نجران از حجاز باشد؛ چرا که آبادیهای مکه میتواند در حجاز و یمن باشد و
1- شاید منظور وی خیبر شمالی باشد؛ چرا که بدون تردید خیبر شمالی از توابع مدینه است، ولی خیبرجنوبی از توابع مکه به شمار میرود.
2- تهذیب الأسماء و اللغات، ج 2، ق 2، ص 172
ص: 68
علت الحاق نجران و پیرامون آن به آبادیهای مکه، آن است که فرمانداری مکه در گذشته، تا بدانجا ادامه پیدا میکرد و مانعی هم ندارد؛ زیرا مأمون عباسی، «داودبن عیسی بن موسیبن محمدبن علیبن عبداللَّه بن عباس عباسی» را در مکه و مدینه به کارگزاری گمارد و بلاد «عکّ» را به این مناطق افزود. چه بسا همین امر در مورد کارگزاران عباسیِ مکه هم صورت گرفته باشد و بدین ترتیب آنچه به نقل از ابنخرداذبه در مورد آبادیهای مکه آمده است نیز تأیید میشود.
نووی بر این گمان بود که دوری نجران از مکه و وجود آن در یمن، آن را از تابعیت مکه خارج میسازد، حال آن که چنین نیست؛ زیرا صِرفِ نزدیکی به مکه هم دلیل آن نمیشود که- همچون «خُلَیص» که از «نجران» به مکه نزدیکتر است- از توابع مکه به شمار آید؛ چرا که خلیص (1) با اینکه دو روز تا مکه فاصله دارد، از توابع مکه به شمار نمیرود و آن چنان که در سخن فاکهی خواهیم آورد، مرز توابع مکه از آن سوی، «جنابذبن صیفی» میان «عسفان» و «مَرّ ظهران» است که این مکان؛ یعنی «جنابذبن صیفی» امروزه شناخته شده نیست.
علت آن که عدهای، برخی مناطق را با وجود فاصله بسیار از مکه، جزء توابع آن برشمردهاند، ظاهراً این بوده که ولایت کارگزار مکه در گذشته، شامل آنجا بوده است و بدین ترتیب آنچه را فاکهی و ابنخرداذبه و دیگران در مورد توابع مکه گفتهاند، پذیرفته میشود، هر چند در مورد مناطقی چون «نجران» و «عکّ» و ... باشد که بسیار از آن دور بوده و در کنارههای حجاز و بلاد یمن واقعند.
فاکهی مطالبی را تحت عنوان «توابع و مرزهای مکه و تعیین آن» آورده است که آن را نقل میکنیم: «توابع و آبادیهای مکه بسیار است و نامهایی دارند که برای رعایت اختصار کتاب، از ذکر آنها خودداری مینماییم، ولی حدّ نهایی مرزهای آن را یاد میکنیم: آخرین محلی که در سمت جاده مدینه جزء توابع مکه به شمار میآید؛
1- روستایی است در جاده مدینه منوّره، پس از «عسفان» که تا به امروز نیز به همین نام شهرت دارد. صاحب معجمالبلدان میگوید: آنجا دژی میان مکه و مدینه است نک: ج 2، ص 387.
ص: 69
«جنابذبن صیفی» نام دارد که میان «عسفان» و «مرّ» واقع است و یک روز و اندی تا مکه فاصله دارد. آخرین محل در سمت جاده عراق، «غمر» است که نزدیک به «ذات عرق» است و به فاصله یک روز و اندی قرار دارد و آخرین تابع مکه در جاده یمن و جاده امروزی تهامه، محلی است به نام «ضنکان» (1) که ده روز راه تا مکه فاصله دارد. آخرین منطقه تابع مکه در گذشته، بلاد «عکّ» داخل «یمن» و نزدیک به «عدن» بوده و آخرین منطقه تابع مکه پس از یمن در جاده نخل و جاده صنعاء، منطقهای است که نجران نام دارد و آخرین آبادیهای آن به شمار میرود و مدت بیست روز از مکه فاصله دارد».
گفته فاکهی مبنی بر این که فاصله نجران تا مکه بیست روز است، با آنچه پیش از این به نقل از نووی- مبنی بر هفت منزل بودن فاصله نجران تا مکه- نقل کردیم، منافات دارد؛ زیرا هفت منزل، بیست روز راه نیست.
سخن فاکهی این گمان را مطرح میکند که نجران نسبت به مکه از بلاد «عکّ» دورتر است، در حالی که فاکهی چنین مطلبی را نیاورده است؛ این که وی میگوید بلاد «عکّ» آخرین منطقه تابع مکه در داخل یمن و نزدیک به عدن بوده است، بدان معناست که بلاد «عکّ» نزدیک به یمن باشد، ولی نجران این ویژگی را ندارد.
اینکه فاکهی میگوید «نجران دورترین آبادی مکه است»، مقصودش بعد از بلاد «عکّ» است؛ زیرا «عک» دورترین منطقه تابع مکه بود و بعدها، نجران دورترین شده و فاکهی نیز با توجه به این نکته گفته است: «نجران» دورترین آبادی مکه است. بدین ترتیب روشن میشود که تناقضی در سخن فاکهی نیست و تمامی آنچه را که فاکهی و ابنخرداذبه در شمار آبادیهای مکه بر شمردهاند، امروزه از توابع مکه نیست؛ زیرا بسیاری از آنها در محدوده امارت مکه واقع نیستند. در حال حاضر دورترین محل نسبت به مکه که کارگزار مکه در آن صاحب قدرت است، «حَسَبه» است که آبادی در
1- «ضنکان» درهای است در جنوب تهامه بر دامنه کوههای «سراه» که منتهی به دریای سرخ میشود و در آنمیریزد. ابنخرداذبه آن را در شمار آبادیهای مکه شمرده است. المسالک، ص 133.
ص: 70
جانب یمن بر جاده «تهامه» (1) واقع است و تا «قنونا» (2) دو روز و تا «حلی» نیز دو روز فاصله دارد.
سخن فاکهی به این معناست که امیر مکه از مزارع آنجا، سالیانه یکصد عِدل مکی عایدی دارد و از آبادی دیگری به نام «دوقه»- به فاصله یک روز راه از «حسبه»- نیز همین میزان عایدی دارد و از دو وادی، دویست عِدْل و از «لیث» (3) نیز همین مقدار عایدی سالانه دارد. امیر مکه نیز به همه این جایها، کسانی را برای جمعآوری این منافع گسیل میدارد.
پس، از این محلها، مناطقی که از همه دورتر است و امیر در آنجا بیش از جاهای دیگر دارای قدرت و نفوذ است، وادی «طائف» و وادی «لیه» است که نفوذ و نیز درآمد امیر از آن مناطق، نسبت به دیگر محلها افزونتر است و در آنجا نمایندگانی دارد.
وادی «طائف» و وادی «لیه» در حوزه قاضی مکه واقعند و قاضی مکه در آنجا، نمایندگانی دارد. دورترین جاها نسبت به مکه در جهت مدینه- که امیر مکه در آن نفوذ دارد- وادی «هَدَّه» (هدة بنی جابر) است که در یک منزلی «مَرّ ظَهران» واقع است.
کارگزاران مکه در حال حاضر آنچه را در فاصله «جدّه» و «رابغ» (4) در دریا وجود داشته باشد، از آن خود میدانند و بر آنند که در محدوده نفوذشان قرار دارد. «جُدّه» در حال حاضر و پیش از این، از توابع مکه بوده و در دو منزلی آن واقع است که دربارهاش سخن خواهیم گفت.
1- درباره آن نگاه کنید به: معجم البلدان، ج 2، ص 258
2- «قنونا» همان قنفذه است. نک:- عمر رضا کحاله «جغرافیة شبه جزیرةالعرب»، ص 28 و آن از بنادر جنوبی حجاز است، یاقوت حموی آن را «قنونی» ذکر کرده است معجم البلدان، ج 4، ص 409.
3- «لیث» که اهل حجاز آن را «اللّیث» با تشدید لام و تا به جای ثا میخوانند، درهای است در پایین «سراة» که به دریا ختم میشود معجم البلدان، ج 5، ص 28.
4- درهای است میان «بزواء» و «جحفه» پایینتر از «عَزْوَز» که حاجیان از آن میگذرند معجمالبلدان، ج 3، ص 11.
ص: 71
محلی که در این کتاب باید از آن یاد شود، «حجاز» است که بارها نام آن تکرار شده و شامل مکه و مدینه و یمامه و آبادیهای آنهاست.
امام شافعی در کتاب «الأمّ» از «حجاز»؛ بنا بر نقل قول «بندنیجی»، همین برداشت را از «حجاز» دارد.
در وابستگی یمن به حجاز، دو سخن وجود دارد: برخی گویند «تبوک» و «فلسطین» جزو «حجاز» است و مرزهای حجاز از میان کوههای «طی» به سوی جاده عراق میگذرد و از این جهت، آن را حجاز نامیدهاند؛ زیرا به عنوان حاجزی میان «تهامه» و «نجد» است.
این مطلب را ابنکلبی و اصمعی و دیگران گفتهاند.
«یمامه» مورد اشاره به فاصله دو منزلی یمن از سمت طائف و به فاصله دو منزلی یمن از سمت طائف و به فاصله چهار منزلی از مکه است. نووی در «تهذیب الأسماء واللغات» (1) بر این باور است و بنابراین، طبق نظر او، ناحیه معروف به «بجیله» در شمار حجاز نیست؛ زیرا از طائف نسبت به هر جای دیگر در فاصله طائف تا یمامه دورتر است.
منطقه بجیله و یمامه، در یک سمت؛ یعنی در سمت نجدِ یمن قرار دارند، ولی منطقه بجیله بیش از یمامه، به یمن نزدیک است و در نتیجه، نمیتوان منطقه بجیله را در شمار حجاز آورد.
مردم مکه تا به امروز نیز حجاز را جز بر طائف و پیرامون آن، اطلاق نمیکنند و منطقه بجیله را به نامِ حجاز نمیخوانند، علت آن است که بجیله در سرزمین یمن قرار دارد.
آبادیهای یاد شده در محدوده حجاز، همان آبادیهای مکه و مدینه و یمامهاند.
مخالیف نیز آبادیها و روستاهای نزدیک به هم هستند و به فتح میم و خاء، جمع مِخالف است. به گفته نووی (2) مکه جزو تهامه است.
1- نک: ج 2، ق 2، ص 201
2- تهذیب الأسماء واللغات، ج 2، ق 1، ص 44
ص: 72
حکم خرید و فروش و اجاره خانههای مکه
فقها و دانشمندان- که رحمت خدا بر ایشان باد!- در این مورد اختلاف نظر دارند؛ شیخ ابوجعفر ابهری از امام مالک حکایت کرده که خرید و فروش و اجاره این خانهها، مکروه است، ولی اگر فروخته یا اجاره داده شد، فسخ نمیگردد.
لخمی میگوید: قول مالک درباره اجاره و فروش خانههای مکه، مختلف است.
گاه منع کرده است. ابنرشد نیز این مطلب را از ابهری و لخمی نقل کرده و یادآور شده است که در قول مالک و اصحاب او در اینکه مکّه به زور فتح شده است، اختلافی وجود ندارد. اختلاف در آن است که آیا بر مردمان این شهر، منّت گذارده شده و به خاطر عظمت و حرمت آن و یا به دلیل تسلیم شدن در برابر مسلمانان، نباید اراضی آن تقسیم گردد و خرید و فروش شود؟ وی معتقد است که به همین دلیل در مورد اجاره خانههای آن، اختلاف نظر پدید آمده است.
جواز خرید و فروش خانههای مکه، مبتنی بر پذیرفتن منّت بر مردم مکه و منع خرید و فروش و اجاره آنها، مبتنی بر پذیرش این نظر است که مکه برای مسلمانان نسبت به جاهای دیگر، متفاوت است.
این سخن نیز جای تأمل دارد؛ زیرا بیش از یک تن از علمای صحابه و خلفای آنان در زمانهای مختلف، بر خلاف آن عمل کردهاند؛ مثلًا عمربن خطاب خانههایی را در مکه خریداری کرد و مسجدالحرام را توسعه داد. همچنین عثمان بن عفان و نیز عبداللَّهبن زبیربن عوام چنین کردند.
معاویه نیز «دارالندوه» و خانه امّالمؤمنین، خدیجه بنت خویلد و خانههای دیگری در مکه را خرید که همه این موارد در تاریخ ازرقی (1) و برخی نیز در جاهای دیگر نقل شده است.
1- اخبار مکه، ج 2، ص 164
ص: 73
و بنا به روایتی که در صحیح بخاری آمده، کارگزارِ عُمَر، برای وی خانهای خرید تا آن را زندان قرار دهد؛ زیرا در کتاب خود، بابی را: «باب کاروانسراها و زندانهای واقع در مسجدالحرام» نامیده است. «نافع بن عبد الحارث» نیز خانهای از صفوان بن امیه برای ساخت زندان، خریداری کرد، به این شرط که عُمَر راضی باشد و (به روایت اصیلی و ابوذر) او راضی شد و قابسی روایت کرده که این معامله مشروط به رضایت عُمَر بود، که اگر راضی باشد، فروش درست است و اگر راضی نباشد، باید مبلغ چهارصد درهم- و در روایت ابوذر چهار دینار- به صفوان پرداخت شود.
این روایت را به نقل از بزرگان، از تاریخ ازرقی آوردم، زیرا با آنچه در صحیح بخاری آمده، تفاوت دارد، چرا که ازرقی میگوید:
جدّم نقل کرده است که ابنعیینه به نقل از عمرو بن دینار از عبدالرحمانبن فروخ نقل کرده که نافع بن عبدالحارث از صفوان بن امیّه زندان را، که پیش از آن، خانه «اموائل» بود، برای عمربن خطّاب به مبلغ چهار هزار درهم خریداری کرد، به این شرط که اگر عمر راضی بود، معامله برای او باشد و اگر راضی نبود، چهار صد (درهم) به صفوان پرداخت شود. (1) نافع بن عبدالحارث، همان (خزائی) کارگزار عمربن خطاب بر مکه و بنا به گفته «ابنعبدالبرّ» (2) یکی از بزرگان و فضلای صحابه است و شکی ندارد که آنچه را انجام داده، مورد رضایت عمر واقع میشود و اجازه او را در پی دارد. از طرفی، چنانچه عمر و دیگران یقین داشتند که پیامبر صلی الله علیه و آله معتقد به تسلیم شدن اهل مکه در برابر مسلمانان بود، هرگز چنین کاری نمیکردند و جداً بعید است که پیامبر صلی الله علیه و آله چنین کرده باشد و از ایشان و دیگر علمای صحابه، پنهان مانده باشد و اگر آن حضرت عملکرد یکی از ایشان را مذمت میکرد، مطمئناً دیگران با خبر میشدند و اگر به خلاف بودن روش علما یقین داشتند، هرگز در مذمت ایشان لب فرو نمیبستند.
1- «اخبار مکه»، ج 2، ص 165
2- الاستیعاب، ج 3، ص 539
ص: 74
از طرفی، در مورد حدیث عبداللَّه بن عمرو بن عاص که میگوید: «هرکس از (عایدی) اجاره خانههای مکه بخورد، آتش در دهان خود گذاشته است»، باید گفت در سلسله اسناد این حدیث به پیامبر صلی الله علیه و آله و نیز وقف آن بر عبداللَّه اختلاف است.
صحیح آن است که بنا بر نقل «دار قطنی» (1)، موقوف بر وی بوده است و در این صورت، حدیث یاد شده دلیلی بر تحریم اجاره خانههای مکه نیست و بر فرض که سلسله اسناد حدیث درست باشد، دلیل آن نه عدم مالکیت، بلکه جنبه اکتسابی آن است؛ همچنان که آن حضرت صلی الله علیه و آله، از کسب درآمد از راه حجامت نیز نهی کرده است. اجاره خانههای مکه از این جهت کار زشتی شمرده شده، که مستلزم ناهمدلی با حجاج نیازمند مسکن است.
سهیلی- بنا به آنچه بیان خواهد شد- از وجوب سکونت حجاج در مکه، سخن گفته است.
در مورد حدیث علقمة بن نضله کنانی یا کندی نیز که میگوید: «رسول خدا صلی الله علیه و آله و ابوبکر و عمر در حالی وفات یافتند که هیچ باغی از باغهای مکه را به ملکیّت درنیاوردند»، باید گفت: «ابنماجه» چنین آورده است (2) و عین حدیث به نقل ازرقی چنین است: خانهها و منزلها در زمان پیامبر صلی الله علیه و آله و ابوبکر و عمر و عثمان، اجاره یا خرید و فروش نمیشد و جملگی را بیصاحب میخواندند؛ هر کس نیاز داشت منزل میکرد و هر کس نیاز نداشت به دیگران وامیگذاشت! (3) این حدیث نیز دلالتی بر نهی پیامبر صلی الله علیه و آله و ابوبکر و عمر و عثمان از خرید و فروش و اجاره خانههای مکه ندارد، بلکه دلالت بر آن دارد که در زمان ایشان، چنین اتفاقی صورت نگرفته است.
لازمه اتفاق نیفتادن در آن زمان، منع این کار نیست؛ چرا که ممکن است انسان
1- سنن دار قطنی، ج 1، ص 57، شماره 226
2- سنن ابنماجه، ج 2، ص 137، باب «اجر بیوت مکه»، شماره 3107 و نیز نک: سنن دار قطنی، ج 1، ص 58، شماره 228
3- اخبار مکه، ج 2، ص 163
ص: 75
کاری را که حق انجام آن را دارد، مدتها انجام ندهد، هر چند حدیث علقمه مبنی بر این که در زمان ایشان، خانههای مکه مورد خرید و فروش و اجاره قرار نگرفته است و با خرید خانههای مکه از سوی عمر و عثمان، سازگار نیست. حال آن که این امر در زمان پیامبر صلی الله علیه و آله اتفاق افتاده است، به این دلیل که فاکهی در کتاب خود (اخبار مکه) چنین آورده است: حسینبن حسن به ما گفته است که طی نوشتهای به عبدالرحمان بن مهدی، از وی درباره خرید و فروش و اجاره خانههای مکه پرسیدم، در پاسخ گفت که تو در نوشتهات در مورد خرید و فروش و اجارههای خانههای مکه از من پرسیدهای، درباره خرید و فروش باید بگویم که مردم در زمان پیامبر صلی الله علیه و آله این کار را انجام میدادند.
حسینبن حسن، همان «مروزی» همدم «ابنمبارک» است که ابوحاتم دربارهاش میگوید: راستگو است (1) و ترمذی و نسائی از وی روایت کردهاند و اگر حدیث او با حدیث علقمه تعارض داشته باشد، حدیث وی بر حدیث علقمه مقدّم است؛ زیرا حدیث علقمه به مفهوم شهادتی بر نفی آن است و در چنین حالتی، اثباتکننده، باید مقدم باشد و لازم میآید که حدیث علقمه را حمل بر این کنیم که در زمان پیامبر صلی الله علیه و آله و ابوبکر و عمر و عثمان، مردم معمولًا و به دلیل عدم نیاز و برای رفاه حال نیازمندان و میهمانان، اقدام به خرید و فروش و اجاره خانههای خویش در مکه نمیکردند و از آنجا که خلاف این امر، نادر بوده و علقمه، شاهد چنین کاری نبوده، در حدیث خود آن را نفی کرده است.
علقمه جزء اصحاب نبوده، هر چند ابنعبدالبرّ در کتاب خود الإستیعاب، او را در شمار صحابه آورده است. «ابنحبّان» نیز او را در شمار اتباع تابعین قلمداد کرده و «ابنمنده» یادآور شده که او تابعی است.
خرید خانههای مکه از سوی عمر و دیگران، دلیلی روشن بر آن است که مکه، در مالکیت مردم آن بوده است که این حالت بنا به یکی از دو قول قائلانِ به فتحِ مکه با توسل به قدرت نظامی (عنوه) و یا به خاطر منت پیامبر صلی الله علیه و آله بر مردم آن بوده و یا به این دلیل بوده
1- نک: الجرح و التعدیل، ج 3، ص 49، شماره 219
ص: 76
که با صلح فتح شده است که وجه اول، صحیحتر است؛ زیرا فتحِ صلحآمیز مکّه، با ظاهر احادیثی که درباره فتح مکه وارد شده است، مغایرت دارد و نیز با گفته اکثریت مورّخان، مبنی بر فتح مکه از راه جنگ در تعارض است.
سهیلی (1)نیز این نظر را که پیامبر صلی الله علیه و آله با وجود ورود به مکه با قدرت نظامی، بر مردم آن منت گذارد، صحیحتر دانسته است.
ابنحاج و ابنعطیه، دو امام مفسّر مالکی به نقل از امام مالک برآنند که مکه به مالکیت مردم آن در آمده و دلایلی نیز ذکر کردهاند. ابنحاج گفته است که گروهی از علما، فروش باغهای مکه و اجاره خانههای آن را مباح دانستهاند، از جمله این گروه، طاوس و عمروبن دینارند و این نظرِ مالک و شافعی است. وی در ادامه میگوید: دلیل درستیِ نظر مالک وکسانی که با وی همرأی و هم عقیدهاند، چند مطلب است. وی پس از برشمردن برخی از این ادلّه، میگوید: و نیز از جمله دلایل این فرمایش پیامبر صلی الله علیه و آله در حَجّةالوداع است که فرمود: «آیا عقیل برای ما خانهای به جای گذارده است؟» که دلیل بر مالکیت خانه از سوی صاحب آن است و این که عمربن خطاب زندان را به چهار هزار درهم خریداری کرد و اینکه خانههای اصحاب رسول خدا صلی الله علیه و آله تا به امروز در اختیار فرزندان ایشان است؛ از جمله اینان، ابوبکر و زبیربن عوام و حکیمبن حِزام و عمروبن عاص و دیگران است که برخی فروخته و برخی نیز بخشیده شده است که تنها در مورد ملک خود میتوانستند این کار را بکنند و البته آنها از هرکسِ دیگر، به نظرِ خدا و رسول صلی الله علیه و آله داناترند.
ابنعطیه نیز در تفسیر آیه إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا وَیَصُدُّونَ عَنْ سَبِیلِاللَّهِ وَالْمَسْجِدِ الْحَرَامِ الَّذِی جَعَلْنَاهُ لِلنَّاسِ سَوَاءً الْعَاکِفُ فِیهِ وَالْبَادِ (2)
میگوید: خداوند مردمان را در مسجدالحرام یکسان دانسته، ولی در مکه متفاوتند. عُمَر و ابنعباس و مجاهد و سفیان ثوری و گروهی دیگر، بر آنند که در مورد خانههای مکه، وضع چنین است و وارد شونده
1- الروض الأُنُف، ج 3، ص 102
2- حج: 25
ص: 77
به مکه میتواند هر جا که خواست روی آورد و صاحب خانه- بخواهد یا نخواهد- وظیفه دارد او را منزل دهد. در صدر اسلام نیز وضع بر همین منوال بود.
آن گاه میگوید: گروهی دیگر از جمله مالک برآنند که خانهها، همچون مسجد نیستند و صاحبان آنها میتوانند در آن تصرّف کنند و این کاری است که امروزه انجام میشود. سپس با بیان اختلاف نظری که در مورد فتح مکه وجود دارد و این که به جنگ (عنوه) یا به صلح بوده است، میگوید: کسانی که به صلحآمیز بودن فتح مکه معتقدند، برابری همگان در خانهها را بعید میدانند و آنهایی که فتح مکه را به قدرت نظامی دانستهاند، میتوانند قائل به برابری همگان در خانههای آن و عدم قطعیت ملکیت آنها برای کسی باشند و خانههای مکه را منزلگاه هر ساکنی بدانند.
وی همچنین میگوید: ظاهر گفته آن حضرت- علیه الصلاة والسلام- که فرمود:
«آیا عقیل برای ما خانهای به جای گذارده است؟» مستلزم برابری همگان در آن است، هر چند به مالکیت در آمده بود و واردشدگان حق استفاده از آن را نداشتند. آن گاه میگوید:
از جمله دلایل بر این که خانههای مکه ملک مردم آن است، این است که خلیفه عمر، جای زندان را از صفوان بن امیه، به چهار هزار درهم خریداری کرد.
با این حال برابری همگانی در خانههای مکه میتواند (تنها) در موسم حج درست باشد و در این صورت، این مسأله ارتباطی به چگونگی فتح مکه نخواهد داشت.
سهیلی که خود از علما و پیشوایان معتبر مالکی است، بر آن است که مکه در مالکیت مردمِ آن است. در اینجا عین سخن او را نقل میکنیم:
«فصل: در اینجا بخشی از احکام سرزمین مکه را یادآور میشویم که درباره آنها، اختلاف نظریه وجود دارد: آیا پیامبر خدا صلی الله علیه و آله به زور یا به صلح آنجا را فتح کرد؟ که بتوان بر اساس آن حکم داد که زمین آن را میتوان به مالکیت در آورد یا خیر؟ چرا که خلیفه عمربن خطاب به هنگام آمدن حجّاج، دستور میداد درِ
ص: 78
خانههای مکه برداشته شود و عمربن عبدالعزیز (1) به کارگزار خود در مکه نوشت که مردم مکه را از اجاره دادن خانههای خود به هنگام آمدن حجاج، باز دارد؛ زیرا این کار برای ایشان حلال نیست و مالک میگوید: اگر مردم خیمههای خود را در خانههای مکه به پا میکردند، کسی ایشان را نهی نمیکرد؛ و روایت شده که خانههای مکه را بیصاحب میخوانند و اینها همه برخاسته از دو اصل بود: یکی این سخن خداوند- تبارک و تعالی- که:
وَالْمَسْجِدِ الْحَرَامِ الَّذِی جَعَلْنَاهُ لِلنَّاسِ سَوَاءً الْعَاکِفُ فِیهِ وَالْبَادِ
ابنعمر و ابن عباس در تفسیر آیه میگویند: تمام مکه، مسجد است.
واصلِ دیگر اینکه رسول خدا صلی الله علیه و آله با قدرت نظامی وارد مکه شد، هر چند بر مردم آن منت گذارد و جان و اموالشان را امان داد و بر خلاف نظر برخی فقها، نمیتوان جاهای دیگر را با مکه مقایسه کرد؛ زیرا مکه از دو نظر با جاهای دیگر، تفاوت دارد:
یکی آن که خداوند، پیامبر خود را صلی الله علیه و آله بدان ویژه گردانید و فرمود: ... قُلْ الْأَنْفَالُ للَّهِ وَالرَّسُولِ ... (2)
و ویژگی دیگری که خداوند به مکّه بخشید، آن است که غنایم آن حلال نیست و آنچه در آن یافت شود باید به حال خود رها گردد؛ زیرا حَرَم امن الهی است؛ پس چگونه میتوان زمین آن را، زمین خراج تلقی کرد. هر کس جایی را فتح کرد، حق ندارد مانند مکه با آن برخورد کند.
بنابراین زمین و خانههای مکه، متعلق به مردم آن است، ولی خداوند بر آنان واجب کرده که وقتی حاجیان به مکه میآیند، آنان را منزل دهند و برای خانهها، از ایشان اجاره بها نستانند، این حکم آن است و به زورمندانه یا صلح آمیز
1- عمربن عبدالعزیز، در سال 99 هجری به خلافت رسید. کارگزار او در مکه «عبدالعزیز بن عبداللَّهبنخالدبن اسید» بود. عمربن عبدالعزیز در سال 101 وفات یافت و عبدالعزیز بن عبداللَّه تا وفات وی، کارگزاری مکه را بر عهده داشت تاریخ طبری، ج 8، ص 131- 141.
2- انفال: 1
ص: 79
بودن فتح آن نباید کاری داشت، هر چند ظواهر حدیث حکایت از زورمندانه بودن فتح مکه دارد.» (1)
وجوب منزل دادن به حجاج در مکه و نگرفتن اجارهبها از ایشان، آن گونه که سهیلی بیان کرده است، با این مطلب که مکه در مالکیت مردم آن است منافاتی ندارد؛ زیرا در موارد بسیاری، از جمله بخشش نخ برای دوختن زخم، بخشش مازاد غذا و آب به نیازمندان و بخشش ستون و چوب برای نگهداری دیواری که بیم فرو ریختن آن میرود، بر آدمی واجب است که از اموال خود برای رفع نیاز دیگران، صرف کند و دریافت پول بابت این کارها، خلاف است و وجوب آن، برخاسته از حق همدلی و همدردی است. در مورد خانههای مکه نیز آنچه گفته شد، درست به نظر میآید.
هرچند از سخن سهیلی چنین برداشت نمیشود که حکم صادره در مورد خانههای مکه درباره غیر حاجیان نیز صدق میکند.
سهیلی این استدلال را که خرید خانههایی در مکه از سوی عمر و عثمان به منظور توسعه مسجدالحرام، به این معناست که خانهها در مالکیت مردم مکه بوده است، میپذیرد؛ زیرا میگوید: خرید خانهها از سوی عمر و عثمان برای افزودن به مساحت مسجدالحرام، دلیلی بر آن است که باغات مکه در مالکیت مردم آن بوده و حق تصرّف و خرید و فروش و اجاره آنها را داشتهاند. هر چند درباره خرید خانهها، اختلاف نظر وجود دارد.
ابنرشد درباره اجاره خانههای مکه، چهار روایت مختلف را در المقدمات نقل میکند: یکی حاکی از جواز آن است که از ظاهر مذهب ابنقاسم در المدوّنه برمیآید.
دوم: منع این کار است که ظاهر سخن مالک در شنیده ابنقاسم از او در کتاب حج است و سوم: کراهت مطلق و بالأخره چهارم: کراهت در ایام ویژه موسم حج است که داودی از مالک نقل کرده است.
1- ابوالقاسم سهیلی، الروض الأُنُف شرح سیره ابنهشام، ج 3، ص 102- 103.
ص: 80
ابنجماعه نیز در المنسک خود از وی نقل کرده که در کتاب البیان، اختلاف نظر در مورد فروش و اجاره خانههای مکه را نقل کرده است؛ وی میگوید: ابنرشد در البیان والتحصیل سه روایت از مالک نقل کرده است: یکی منع خرید و فروش و اجاره، دیگری مباح بودن و سوم: کراهت اجاره آنها در موسم حج.
بنا به برداشت ابنجماعه، سخن ابنرشد در «البیان» متضمّن اختلافی در مسأله خرید و فروش خانههای مکه نیست. از سخن او چنین بر نمیآید که وی نظر ارجحی را مطرح کرده است؛ حال آن که قاضی عزالدین بنجماعه در «المنسک» خود به نقل از قاضی ابوعلی سند بن عنان مالکی ازدی، صاحب «الطراز» بدین مضمون نقل قول کرده که گویا در این امر ترجیحی دیده میشود؛ زیرا بلافاصله پس از نقلی که از ابنرشد داشته، میگوید: سند بن عنان در الطراز نقل کرده که مذهب مالک، منع خرید و فروش است و اجاره اگر در مورد چوب و ابزار باشد، جایز است، ولی چنانچه در مورد قطعه زمین باشد، نباید صورت گیرد.
از سخن ابنالحاج در المنسک برمیآید که در مذهب مالکی، جواز خرید و فروش و اجاره خانههای مکه، ارجح شمرده شده است؛ زیرا تنها از امام مالک نقل قول شده و در مورد صحّت آنچه به مالک نسبت داده شده، استدلال گردیده است.
درباره سخن ابنعطیه نیز همین نتیجه گیری درست است؛ زیرا او نیز از مالک نقل کرده که صاحبان خانههای مکه، حق تصرّف و مالکیّت در خانههای خود را دارند و جواز این کار را نیز با بیان اینکه مکّه به زور فتح شده است و پیشینیان بزرگوار چنان کرده و آیندگانِ برگزیده نیز در هر زمان چنان میکنند، بعید ندانسته است و وقتی خرید و فروش خانههای مکه جایز باشد، کرایه، هبه، وقف، شفعه، تقسیم و دیگر احکامِ جایز در املاک نیز در مورد آنها جایز میگردد.
ممکن است گفته شود در مورد «شفعه» این حکم با سخن مالک در المدونه که گفت: «در زمینی که به زور فتح شده است، حق شفعه وجود ندارد و خرید و فروش آن جایز نیست» سازگاری ندارد، در حالی که این حکم در مورد مکه صادق است (زیرا به
ص: 81
نظر وی مکه به زور فتح شده است)، در پاسخ میگوییم که هر چند مکه به زور فتح شده است، ولی پیامبر صلی الله علیه و آله بنا بر قول ارجح، بر اهل آن منّت گذارد و امانشان داد و بدین ترتیب، با جاهای دیگری که به زور فتح شده است، تفاوت دارد.
مورد اجاره خانههای مکه نیز با دیگر جاها، متفاوت است و اگر هم قائل به جواز این کار باشیم، به ویژه در ایام موسم حج و به منظور آسایش بیشتر حجاج، خالی از کراهت نیست؛ از پیشینیان نیز روایت بسیاری در کراهت اجاره خانههای مکه وارد شده و برخی نیز اجاره را تنها برای کسانی که ناچار بدین کار هستند، روا دانستهاند. (1) نظر ابوحنیفه در مورد زمینهای مکه، متفاوت نقل شده است؛ برخی کراهت خرید و فروش را از وی روایت کردهاند و نتیجه گرفتهاند که خرید و فروش جایز نیست، ولی «قاضی خان» یادآور شده که این حکم، از ظاهر روایت دانسته شده و برخی نیز با وجود کراهت، قائل به جواز آن شدهاند.
ابویوسف و محمدبن حسن هر دو قائل به جوازند و فتوای حنفیها نیز بنا به گفته «صدر شهید حنفی» بر همین حکم است و حافظ الدین نسفی در کتاب خود «الکنز» نیز به قطع، همین نتیجه را گرفته است.
در مورد اجاره زمینهای مکه نیز در مذهب ابوحنیفه، اختلاف نظر وجود دارد؛ چرا که گاهی از او و از محمدبن حسن، عدم جواز و گاهی هم جواز توأم با کراهت، روایت شده است.
در مذهب احمدبن حنبل نیز در این باره، روایت متفاوت است. هم جواز و هم منع روایت شده است. هر چند ابنقدامه حنبلی یادآور شده که روایت جواز، از استدلال محکمتری برخوردار است.
ابنمُنَجّا به نقل از حنبلیها یادآور شده که روایت منع، نظر رایج در مذهب حنفی
1- ابویوسف در کتاب خود «الخراج» چاپ سلفیّه، ص 82، احکام شرعی مربوط به سرزمینهای فتح شده به زور یا به صلح را یادآور شده است. ماوردی نیز در کتاب «الاحکام السلطانیه» صفحه 31 به بعد، چاپِ مطبعة السعاده، به این موضوع پرداخته است.
ص: 82
است. در مذهب شافعی در خصوص جواز خرید و فروش و اجاره خانههای مکه اختلافی وجود ندارد؛ زیرا از نظر وی، مکه به صلح فتح شده است. برخی از شافعیها قائل به فتح مکه در حال امان هستند، که امان را نیز به معنای صلح گرفتهاند.
قاضی ابوالحسن معروف به ماوردیِ شافعی، صاحب «الحاوی الکبیر» میگوید: از نظر من، خالد بن ولید با جنگ وارد بخش پایین شهر مکه گردید، ولی بالاشهر مکه به طور صلحآمیز فتح شد.
نووی میگوید: نظریه درست، همان اوّلی (فتح صلح آمیز مکه) است.
در این داوری، جای تأمل است؛ زیرا فتح صلح آمیز باید همراه با تعهّد مردم شهر فتح شده به ترکِ نبرد باشد، حال آنکه مردم مکه به هنگام فتح، چنین نکردند و حتی همگی برای نبرد با مسلمانان، تدارک دیدند و امان دادن پیامبر صلی الله علیه و آله را نیز نپذیرفتند. دلیل آن نیز حدیث عبداللَّهبن رباح انصاری به نقل از ابوهریره است که در صحیح مسلم (1)روایت شده و در آن آمده است:
در جریان فتح مکه، قریش از همه جا و از هر قبیله، نیرو گرد آوردند و گفتند: اینان را جلو میاندازیم؛ اگر چیزی عایدشان شد ما با ایشان هستیم و اگر بلایی بر سرشان آمد، هرچه خواستند بهآنها تاوان میدهیم. پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: آیا گروه قریش و پیروان ایشان را میبینید؟ آن گاه دستانش را روی همگذارد و فرمود: وعده دیدار ما درصفا. آنگاه بودکه هر یک از ما هرکه را خواستیم، از ایشان کشتیم وهیچکس از ایشان، چیزی به سوی ما پرتاب نکرد. آن گاه میگوید: دراین حال بودکه ابوسفیان آمد و گفت: ای رسول خدا، توده قریش امروز ازمیان رفتند و دیگر قریشی باقی نمانده است. دراین حال بودکه آن حضرت صلی الله علیه و آله فرمود: هرکس وارد خانه ابوسفیان شود، در اماناست.
در این حدیث، دلالت صریحی در مورد عدم پایبندی قریش نسبت به ترک جنگ و نبرد با مسلمانان در روز فتح مکه وجود دارد و نیز دلالت بر آن دارد که چنین
1- شماره 1780، فی الجهاد، باب فتح مکه.
ص: 83
واکنشی از سوی آنان هنگامی صورت گرفت که پیامبر صلی الله علیه و آله وارد مکه شده بود و هنگامی که پیامبر صلی الله علیه و آله در مرّالظهران حضور داشت، به ایشان امان داده بود؛ چرا که در «مغازی» موسی بن عقبه روایت شده که ابوسفیان بن حرب و حکیم بن حِزام، پس از اسلام آوردن در مَرّالظهران به پیامبر صلی الله علیه و آله گفتند: ای رسول خدا! مردم را امان ده. آیا اگر قریش دست از نبرد بکشند، در امان خواهند بود؟ حضرت صلی الله علیه و آله فرمود: هرکس دست از نبرد بکشد و درِ خانهاش را ببندد، در امان است. گفتند: پس ما را روانه کن تا این مطلب را به ایشان ابلاغ کنیم. فرمود: بروید، هر کس وارد خانه تو- ابوسفیان- و حکیمبن حزام گردد و از جنگ دست بکشد، در امان است. میگوید: خانه ابوسفیان در بالاشهر مکه و خانه حکیم، در پایین شهر مکه قرار داشت.
در سیره ابناسحاق (تهذیب سیره ابنهشام) (1) به نقل از بکایی روایت شده که ابنعباس بن عبدالمطلب پس از اسلام آوردن ابوسفیان در مرّالظهران به پیامبر صلی الله علیه و آله گفت:
ای رسولاللَّه، ابوسفیان کسی است که خوش دارد به چیزی افتخار کند، کاری برای او بکنید. حضرت صلی الله علیه و آله فرمود: «آری، هر کس وارد خانه ابوسفیان شود، در امان است. هر کس در خانهاش را به روی خود ببندد، در امان است و هر کس وارد مسجد شود، در امان است.» (2) در این دو کتاب، روایاتی وارد شده به این مضمون که پیامبر صلی الله علیه و آله در امان دادن خود، زنان و مردانی از اهل مکه را مستثنا ساخت و به دلیل جرایمی که مرتکب شده بودند، دستور کشتن آنها را- حتی اگر پشت پرده کعبه پنهان شده باشند- صادر کرد.
از جمله احادیثی که دلالت بر عدم پایبندی قریش نسبت به ترک جنگ با مسلمانان در روز فتح، و نیز عدم پذیرش امان پیامبر صلی الله علیه و آله پس از دریافت چنین پیامی دارد، حدیثی است که فاکهی نقل کرده است و میگوید: محمدبن ادریس بن عمر از نوشتههای
1- تهذیب سیره ابنهشام، تحقیق عبدالسلام هارون، مؤسسة الرساله، 1981، ص 253
2- ابوداود، این روایت را طیّ شماره 3021 و 3022 در «الخراج والإماره»، باب «ما جاء فی خبر مکه»، آورده است.
ص: 84
خود از سلیمان بن حرب و او از حماد به نقل از ایوب به نقل از عکرمه برای ما حدیث بلندی را درباره فتح مکه نقل میکند و از جمله میگوید:
«... سپس ابوسفیان گفت: قریش را چپاول کردند. عباس گفت: ای رسول خدا اگر مرا اجازه دهی به میان مردم مکه بروم و آنان را فراخوانم و امان دهم و برای ابوسفیان نیز چیزی قرار دهم! میگوید: عباس سوار شهباء، استر پیامبر صلی الله علیه و آله شد و رهسپار گشت.
حضرت صلی الله علیه و آله فرمود: عمویم را به من باز گردانید که عموی هر کس چون پدر اوست. راوی میگوید: عباس رهسپار شد و به میان مردم مکه رسید و گفت: ای اهل مکه! اسلام آورید تا در امان باشید، شما به محلهای بسیار نامطمئنی پناه آوردهاید. میگوید: رسول خدا صلی الله علیه و آله زبیر را از سمت بالای مکه و خالد بن ولید را از پایین مکه، اعزام داشته بود، عباس به ایشان گفت: زبیر از سمت بالا و خالد از سمت پایین آمدهاند و این همان خالدیاست که میشناسید و خزاعهای که پوزهها بر خاک میمالد. راوی میگوید: سپس گفت: هر کس سلاح بر زمین بگذارد، در اماناست. هرکس در به روی خود ببندد، درامان است.
هرکس وارد خانه ابوسفیان شود، در امان است. و میافزاید: پس از آن پیامبر گرامی صلی الله علیه و آله بر آنان ظاهر گشت و به مردم امان داد، مگر به بنیبکر از خزاعه. سپس چهار نفر را نام برد:
مقیس بن صبابه، عبداللَّهبن ابیسرح، ابنخطل و ساره (1) از کنیزان بنیهاشم. میگوید نمیدانم نام حماد و ساره در حدیث ایوب آمده یا حدیث دیگری. خزاعه تا نیمروز جنگیدند و آن گاه خداوند- عزّوجلّ- این آیات را نازل کرد که: أَلَا تُقَاتِلُونَ قَوْماً نَکَثُوا أَیْمَانَهُمْ وَهَمُّوا بِإِخْرَاجِ الرَّسُولِ وَهُمْ بَدَءُوکُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ أَتَخْشَوْنَهُمْ فَاللَّهُ أَحَقُّ أَنْ تَخْشَوْهُ إِنْ کُنتُمْ مُؤْمِنِینَ* قَاتِلُوهُمْ یُعَذِّبْهُمْ اللَّهُ بِأَیْدِیکُمْ وَیُخْزِهِمْ وَیَنْصُرْکُمْ عَلَیْهِمْ وَیَشْفِ
1- ابنهشام در «السیرةالنبویه» این چهار نفر را در شمار کسانی میشمارد که در روز فتح مکه، پیامبرگرامی صلی الله علیه و آله از ایشان نام برد و دستور قتل آنان را- حتی اگر پشت پرده کعبه پنهان شده باشند- صادر فرمود و به دیگران امان داد، و بر این چهار تن، حویرث بن نقیذ بن وهب و دو تن از کنیزکان عبداللَّه بن خطل که در هجو رسول خدا صلی الله علیه و آله آواز میخواندند، افزوده است نک: سیره ابنهشام، ج 2، ص 273، چاپ الجمالیه مصر.
ص: 85
صُدُورَ قَوْمٍ مُؤْمِنِینَ* وَیُذْهِبْ غَیْظَ قُلُوبِهِمْ وَیَتُوبُ اللَّهُ عَلَی مَنْ یَشَاءُ وَاللَّهُ عَلِیمٌ حَکِیمٌ (1)
و به فاصله هر فراز از آیات، نام خزاعه را میآورد.
این خبر با گفتههای ابنعقبه و ابناسحاق در خصوص دستور پیامبر صلی الله علیه و آله برای خودداری از جنگ با کسانیکه روز فتح مکه نجنگیدند- مگر آنهایی که استثنا کرد- مغایرت دارد. دلیل درستیِ حدیث نقل شده از سوی فاکهی، خواهد آمد.
از دیگر اخبار دالّ بر اجتماع قریش مکه برای جنگ با مسلمانان در روز فتح مکه، حدیثی است که موسی بن عقبه در مغازی نقل کرده است؛ آنجا که در خبر مربوط به فتح، میگوید: در پایین مکه بنیبکر و بنیحارث بن عبد مناة و هذیل ساکن بودند که قریش از ایشان و حبشیهای همراه آنان کمک گرفتند وبه آنها دستور دادند در پایین مکه باشند.
آن گاه میگوید: چون خالد بن ولید روانه شد تا از پایین مکه وارد شود، بنیبکربن وائل با او روبرو شدند و به نبرد پرداختند، ولی شکست خوردند و از بنیبکر نزدیک به بیست تن و از هذیل نیز سه یا چهار تن کشته شدند و بقیه پا به فرار گذاشتند.
ابناسحاق در سیره خود: «تهذیب سیره ابنهشام»، مطلبی مبنی بر عدم درگیری قریش با مسلمانان در روز فتح مکه دارد. او در خبر فتح مکه میگوید: عبداللَّهبن ابینجیح و عبداللَّه بن ابی بکر به من گفتهاند که صفوان بن امیه و عکرمة بن ابیجهل و سهیل بن عمرو مردم را در خندمه گرد آورده بودند تا جنگ کنند.
ابناسحاق پس از بیان خبر حماس بن قیس میگوید: وقتی یاوران مسلمان خالدبن ولید با کفّار روبرو شدند، اندکی به نبرد با آنها پرداختند تا اینکه کُرزبن جابر، فردی از قبیله محارب بن فهر و خنیسبن خالدبن ربیعةبن اصرم، از همپیمانان بنیمنقذ- که پیش از آن در میان لشکریان خالدبن ولید بودند و از وی روی برگرداندند- کشته شدند.
ابناسحاق سپس میگوید: عبداللَّه بن ابینجیح و عبداللَّه بن ابیبکر برایم گفتهاند:
سَلَمة بن مَیْلاء از خاندان جهینه که از لشکریان خالد بود و نیز تعدادی از مشرکان-
1- توبه: 15- 13
ص: 86
نزدیک به دوازده یا سیزده تن- مورد اصابت قرار گرفتند و پس آن فرار کردند. (1) اگر گفته شود که سخن ابناسحاق در گردآوری جمعی از مردمان برای جنگ با مسلمانان به وسیله سهیل، صفوان و عکرمه در روز فتح مکه، مستلزم این نیست که از قریش کسی جز آنان چنین کرده باشد، این نشان دهنده همان مطلبی است که به طور اجمال در حدیث ابوهریره، مبنی بر گردآوردن اوباشی برای جنگ با مسلمانان در آن روز از سوی قریش آمده است. در پاسخ این برداشت و نتیجهگیری، باید گفت: بعید است که سهیل و صفوان و عکرمه، به تنهایی و جدای از خاندان خود و به رغم خواسته آنان، دست به چنین کاری زده باشند، چه بسا علت انتساب این کار؛ یعنی لشکر کشی و گردآوری نیرو به آنها و نبودن نامی از دیگر خاندانها، سردمدار بودن آنان بوده است و اگر دیگران از این کار کراهت داشتند، تنها سکوت کافی نبود و حتماً باید به قول و فعل، مخالفتی صورت میگرفت و عملًا مخالفت خود را نشان میدادند تا رهبر، از آن آگاه گردد، ولی هیچ حدیث یا روایتی که بتوان بدان استدلال کرد که کسی از اهل مکه، نسبت به این کار سهیل، صفوان و عکرمه، انتقاد و مخالفت کرده باشند، نقل نشده است.
در مورد پایبندی مشرکان موجود در مکه به ترک جنگ با مسلمانان، به هنگام فتح مکه نیز روایت و حدیثی نیامده است و اگر چنین اتفاقی افتاده بود، به یقین همان گونه که موارد مشابه آن در سال حدیبیّه ثبت شده است، ثبت میگردید و به ما میرسید.
اگر دلیلی بر پایبندی مردم مکه به خودداری جنگ با مسلمانان در روز فتح مکه، اقامه نشود و دلیلی بر خلاف آن؛ یعنی گرد آمدنشان برای نبرد با مسلمانان اقامه گردد، لازم میآید که فتح مکه را از راه جنگ (عنوه) بدانیم که ظاهر احادیثِ صحیحتر چنین است. از جمله این سخن پیامبر صلی الله علیه و آله در حدیث پیش گفته ابوهریره که گفت: «پیروان و اوباشان قریش را میبینید» و سپس دستان خود را بهم زد و فرمود: «در صفا به یکدیگر خواهیم رسید». میگوید: رهسپار شدیم و هر کس از ما هرکه را میخواست، میکشت و
1- سیره ابنهشام، ج 4، ص 91- 92
ص: 87
هیچ کس از ایشان، چیزی به سوی ما پرتاب نکرد.
راوی همچنین میگوید: در این حال ابوسفیان آمد و گفت: ای رسول خدا، توده قریش امروز از میان رفتند. دیگر قریشی باقی نمانده است. آنگاه حضرت صلی الله علیه و آله فرمود: «هر کس وارد خانه ابوسفیان شود، در امان است» مسلم در یکی از اسناد این حدیث میگوید:
عبداللَّه بن هاشم از بهز از سلیمانبن مغیره برای ما حدیث گفته است و در این حدیث افزوده استکه وقتی آن حضرت صلی الله علیه و آله دستان خود را به هم زد، فرمود: «آنان را از دم تیغ بگذرانید.»
از دیگر احادیث، حدیثی است که مسلم (1) با اسناد به عبداللَّهبن رباح روایت کرده که گفته است: ای ابوهریره برای ما از رسول خدا صلی الله علیه و آله بگو. ابوهریره گفت: در روز فتح مکه، همراه رسول خدا صلی الله علیه و آله بودیم. آن حضرت، خالد بن ولید را بر سمت راست و زبیر را بر سمت چپ و ابوعبیده را بر پیاده لشکر گماشت و فرمود: ای ابوهریره، انصار را برایم فراخوان. آنان را فراخواندم. هرولهکنان آمدند. فرمود: ای گروه انصار! آیا جمعِ گردآمده قریش را نمیبینید؟ گفتند: چرا میبینیم. فرمود: خوب ببینید وقتی فردا با آنها برخورد کردید، آنان را از دم تیغ بگذرانید و دست راست خود را بر دست چپ قرار داد و فرمود: وعده دیدار ما در صفا. راوی میگوید: در آن روز هر کس در برابرشان آمد، به زمین انداختند. میگوید: پیامبر خدا صلی الله علیه و آله به صفا رفت. انصار هم آمدند و در صفا طواف کردند. در این حال ابوسفیان پیش آمد و گفت: ای رسول خدا، همه قریش از میان رفتند.
دیگر قریشی باقی نمانده است. رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: هر کس وارد خانه ابوسفیان شود، در امان است. هرکس سلاح بر زمین بگذارد، در امان است و هرکس درِ خانه خود را به روی خود ببندد، در امان است. آنگاه بقیه خبر را روایت کرده است.
و از این قبیل است آنچه ابوداود در سنن خود (2) آورده که بنا بر روایت رسیده به ما چنین است. مسلم بن ابراهیم میگوید: سلام بن مسکین به ماگفت: ثابت بنانی به نقل از
1- شماره 1780، الجهاد، باب فتح مکه.
2- شماره 3024 در «الخراج والاماره»، باب «ما جاء فی خبر مکه».
ص: 88
عبداللَّه بن رباح انصاری از ابوهریره روایت کرده که گفتهاست وقتی پیامبرگرامی صلی الله علیه و آله وارد مکه شد، زبیر بن عوام و ابوعبیدةبن جرّاح و خالد بن ولید را سواره روانه کرد و فرمود:
ای ابوهریره، انصار را فراخوان. سپس فرمود: از این راه بروید و هرکس بر سر راهِ شما ایستاد، بر زمین زنید. کسی ندا داد: دیگر قریشی نخواهد ماند. رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود:
هرکس وارد خانه ابوسفیان (1) شود در امان است؛ هرکس سلاح بر زمین بگذارد، در امان است. شجاعان قریش، سلاح بر زمین گذاشتند و وارد محوطه کعبه شدند تا اینکه آنجا پر شد. پیامبر صلی الله علیه و آله طوافی کرد و در محل مقام ابراهیم علیه السلام نماز گزارد و سپس پای در ایستاد و آنان ضمن خروج، با پیامبر صلی الله علیه و آله بیعت کردند و اسلام آوردند.
این حدیث ابوهریره، اشاره بر فتح مکه از راه جنگ (عنوه) دارد و از جمله به این گفته پیامبر صلی الله علیه و آله در حالی که دستانش را به هم میمالید، فرمود: «آنان را از دم تیغ بگذرانید.» که در روایت مسلم به نقل از عبداللَّه بن هاشم به نقل از بهز از سلیمان بن مغیره از ثابت بنانی از عبداللَّه بن رباح از ابوهریره روایت شده است. یا این گفته پیامبر که فرمود:
«به آنان خوب نگاه کنید، وقتی فردا با ایشان برخورد کردید آنها را از دم تیغ بگذرانید» و دستانش را به هم مالید و دست راست بر دست چپ گذارد ... که در روایت مسلم به نقل از دارمی از یحیی بن حسان از حماد بن سلمه از ثابت، نقل شده است.
وجه دلالت این گفته پیامبر صلی الله علیه و آله و اشاره آن حضرت با دست، متضمن تشویق و برانگیختن به نبرد با مشرکان مکه به هنگام فتح آن است و از جمله این گفته در حدیث نقل شده: «در آن روز آنان (مسلمانان) با هرکس برخورد کردند او را به زمین انداختند.» زیرا این جمله بدان معناست که هرکس در برابرشان ایستاد کشتند یا اینکه خاموشش ساختند. البته زمین انداختن یا خواباندن به معنای کشتن نیز آمده، ولی در معنای دیگری هم وارد شده که بعداً با بیان تفسیری آن را ذکر خواهیم کرد. همچنین این گفته ابوسفیان بن حرب که گفت: ای رسول خدا، قریش از بین رفت. دیگر قریشی نمانده
1- در اینجا و در سنن ابیداود شماره 3024، چنین است، ولی در روایت ابنراسه و لؤلوئی عبارتِ: هرکس وارد خانهای شد به صورت نکره آمده است.
ص: 89
است، به همین معناست؛ یعنی که ریشه قریش کنده شده و توده قریش نابود شدند. نابود شدن و از میان رفتن به صورتی که اشاره شد، دلیلی بر آن است که مکه به زور (عنوه) فتح شده است؛ زیرا فتح صلحآمیز مکه، با آنچه گفته شد، منافات دارد.
همچنین درخواست امان از پیامبر صلی الله علیه و آله از سوی ابوسفیان برای کسانیکه به خانه ابوسفیان روند و یا سلاح خود را زمین گذارند و یا درِ خانه به روی خود ببندند و پذیرش این درخواست از سوی پیامبر صلی الله علیه و آله نشانه مفتوحالعنوه بودن مکه است.
وجه استدلال، در این موردکه فتح مکه با قدرت نظامی بوده، آن استکه اگر بهطور صلحآمیز فتح شده بود، دیگر نیازی به درخواست «امان» به وسیله ابوسفیان نبود؛ زیرا اقتضای صلح، عفو عمومی و امان برای همگان است؛ حال آنکه درخواست ابوسفیان، به این دلیل بوده که مسلمانان در روز فتح مکه در حال نابود کردن قریش و کشتن آنها بودهاند. مسلمانان نیز تنها در صورتی اقدام به چنین کاری با مشرکان میکنند که ذمّه و عهد و پیمانی با آنها نمانده باشد یا عهد و پیمان را نقض کرده باشند که مورد دوّم محتملتر است؛ زیرا پیامبر صلی الله علیه و آله هنگامی به مردم مکه امان داد که ابوسفیان از ایشان در خواست کرده و عباس بن عبدالمطلب برای احترام به وی، درخواستش را به صورت خواهش از پیامبر گرامی صلی الله علیه و آله در مَرّ ظهران در میان گذاشته بود که پیش از این به آن اشاره کردیم.
درخواست امان از پیامبر صلی الله علیه و آله به وسیله ابوسفیان و بیان وضع قریش از سوی وی، زمانی بود که پیامبر صلی الله علیه و آله پس از فتح مکه به صفا آمده بود؛ زیرا در حدیث ابوهریره آمده که پیامبر صلی الله علیه و آله از صفا بالا رفت و انصار هم رسیدند و به طواف پرداختند و سپس ابوسفیان آمد وگفت: ای رسول خدا، توده قریش از میان رفت و نابود شد و دیگر قریشی نمانده است. ابوسفیان سپس ادامه داد: آیا کسیکه وارد خانه ابوسفیان شود در امان است؟
این که حضرت صلی الله علیه و آله فرمود:
«فردا که با آنها روبهرو شدید، آنان را از دم تیغ بگذرانید.» قبل از این عبارت، در حدیث آمده که میگوید: در آن روز با هرکس مواجه شدند، او را به زمین زدند و از پای
ص: 90
در آوردند. این نشان میدهد که این سخن یک روز پیش از فتح مکه گفته شده است و فردای آن روز صلح برقرار شد؛ یعنی صلح زمانی برقرار شد که مسلمانان با هرکس مواجه میشدند او را به زمین میزدند و از پای در میآوردند.
مازری پاسخ این سخن را داده است همچنانکه لازمه این سخن پیامبر صلی الله علیه و آله که فرمود: «وقتی فردا با آنها مواجه میشوید، آنان را از دم تیغ بگذرانید» آن نیست که یک روز پیش از فتح مکه، گفته شده باشد؛ زیرا امکان دارد که در آخرین شبی که فردای آن صلح صورت گرفت، بر زبان آمده باشد، همچنین این ادعا که در روز فتح مکه و پیش از هرگونه درگیری و نبرد، صلحی صورت گرفته است، مستند به دلیلی نیست.
در اینجا اشارهای میکنیم به الفاظی که در حدیثِ نقلشده به وسیله ابوهریره آمده است؛ یعنی «مجنبه» و «بیاذقه» (1)....
از دیگر دلایل فتح مکه از راه جنگ، روایتی است که از امّهانی دختر ابوطالب به ما رسیده است. او میگوید: در ظهر فتح مکه، خدمت رسول خدا صلی الله علیه و آله رسیدم. سلام کردم.
فرمود: کیستی؟ گفتم: امّهانی دختر ابوطالب. فرمود: خوش آمدی امّهانی. سپس برخاست و در حالی که با جامه خود را پوشانده بود، هشت رکعت نماز خواند. وقتی از نماز فارغ شد، عرض کردم: ای رسول خدا برادر مادری من علیبن ابیطالب]« [مدعیاست که با فلانبن هبیره- که به او پناه دادهام- جنگیده است. رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود:
هرکس که تو او را امان دادهای، امان میدهیم، ای امّهانی.
این حدیث را به همین لفظ، «مسلم» در صحیح خود (2) آورده است و بر صحّت آن اتفاق نظر وجود دارد. وجه دلالت این حدیث مبنی بر بودن فتح مکه از طریق نظامی، در آن است که اگر فتح مکه به طور صلحآمیز بود، این امر بنا بر موقعیتی که علیبن ابیطالب نسبت به پیامبر صلی الله علیه و آله داشت، بر وی پنهان نمیماند و در صدد قتل کسیکه به مقتضای صلح،
1- که به ترتیب به «طرف» راست یا چپ و «پیاده» ترجمه شده است و فاسی به توضیح لغوی و معنایی آنها طی چند سطر میپردازد که آن را ترجمه نکردهایم.
2- این حدیث را ابنهشام در کتاب «السیرة النبویه»، ج 2، ص 4- 273 نقل کرده است.
ص: 91
امان گرفته بود، بر نمیآمد و دیگر نیازی به مطرح شدن پناهداده امّهانی نبود و امّهانی نیز از پیامبر صلی الله علیه و آله درخواست اعمال حق خود را نسبت به فرد پناه داده شده نمیکرد.
امام مازری مشابه همین استدلال را در مورد فتح مکه به قدرت نظامی، با استفاده از این حدیث مطرح کرده است. میگویند مردی که امّهانی- طبق این حدیث- او را امان داده بود، پسر وی؛ جعدةبن هبیرةبن ابیوهب بن عمرو بن عائذ بن عمران بن مخزوم مخزومی بوده است؛ زیرا ابوالقاسم سهیلی به هنگام ذکر نامِ امّهانی دختر ابوطالب، میگوید: او از هبیره، پسر دیگری دارد به نام یوسف و پسر سوّمی به نام جعده که در حدیث مالک، منظور همین پسر بوده است.
حافظ ابوالحجاج مزی در تهذیب خود (1) به نقل از حافظ بن عبدالبرّ این مطلب را نقل کرده است؛ زیرا در بیان شرح حال جعدة بن هبیره میگوید: این همان کسی است که امّهانی در روز فتح مکه امانش را داده بود. ابنعبدالبرّ نیز همین را میگوید.
من پس از پیگیری شرح حال جعدة بن هبیره و امّهانی که در سه جا آمده است، در کتاب استیعاب ابنعبدالبرّ، این سخن را نیافتم. (2) حدیثی از وی روایت شده که او؛ یعنی امّهانی در روز فتح مکه دو نفر از مردان بنیمخزوم را پناه داد. (حضرت) علی]« [درصدد قتل آنها برآمد. این دو نفر به گفته
1- تهذیب الکمال، ج 4، ص 566، شماره 93. ولی عبارت متن در آن نیامده است.
2- همچنان که مؤلف میگوید من محقق کتاب نیز پس از پیگیری، این روایت را در «استیعاب» نیافتم. انتساب روایت به ابنعبدالبر، درست است. زرقانی در شرح مواهب روایت را نقل کرده، میگوید: گفته میشود پسر دوم؛ یعنی جعدةبن هبیره که امّهانی به او امان داده بود، خردسال بود و به هنگام فتح مکه نمیجنگید که نیاز به اماننامه داشته باشد. حضرت علی]« [نیز درصدد قتل او برنیامده بود. ابنعبدالبر این احتمال را داده که جعده پسر هبیره از مادر دیگری جز امّهانی بوده است، گو اینکه از نسبشناسان نیز نقل میکند که هبیره جز از امّهانی، پسری نداشته است. میگویم حال که روایت منسوب به ابنعبدالبرّ را در «استیعاب» نیافتهایم، این نقل قول از کجا آمده است؛ پاسخ این است که ممکن است از کتاب «الدرر فی اختصار المغازی و السِیَر» باشد و حدیثی که احمد و مسلم از وی نقل کردهاند، در پی این جمله امّهانی آمده باشد که گفته است: در روز فتح، دو تن از مردانِ پدر شوهرم از بنیمخزوم نزد من پناه گرفتند و ... دنباله حدیث.
ص: 92
خطیب بغدادی، حارث بن هشام و عبداللَّه بن ابیربیعه مخزومی و به روایت ابن ابیاسحاق- که ابنبشکوال نقل کرده- حارث بن هشام و زهیر بن ابیامیة بن مغیره بودهاند.
از جمله دلایل دیگر در اثبات اینکه فتح مکه از راه جنگ بوده، سخنان آن حضرت صلی الله علیه و آله در خطبه آن روز است که به حرمت مکه اشاره میکند و این که برای هیچ کس قبل از ایشان جنگ در آن حلال نبوده و برای او نیز تنها به مدت یک ساعت از روز، حلال شده است و تا ادامه حدیث که در صحیحین و از حدیث ابنعباس نقل شده است.
خطابی میگوید: آنچه در آن ساعت برای حضرت حلال شده بود، خونریزی بود و نه خون شکار و موارد دیگری چون قطع درخت و پراکندن شکار.
محب طبری میگوید: احتمال دیگر آن است که حلال بودن شامل همه چیز بوده است؛ زیرا پراکنده شدن لشکریان، پراکندن شکار و قطع درخت و ... را نیز- عمداً یا سهواً- در پی دارد.
برخی از کسانی که قائل به فتح مکه از راه جنگاند، چنین استدلال کردهاند که حضرت صلی الله علیه و آله در خطبه روز فتح مکه فرمود: «ای توده قریش! به نظر شما من با شما چه کردم؟ گفتند: نیکی کردی و برادری نیکو و برادرزادهای نیکو بودی. آن گاه فرمود:
بروید که همه شما آزادید. این خطبه در سیره ابناسحاق تهذیب ابنهشام (1) آمده است.
وجه دلالت این خطبه بر غیر صلحآمیز بودن فتح مکه آن است که فرمود: شما آزاد شدگانید؛ یعنی که از بندگی و بردگی آزاد شدهاید.
ابناثیر در «نهایة الغریب» به این مطلب اشاره کرده است؛ زیرا در حدیث «حُنَین» که در این کتاب آورده است، میگوید: وقتی پیامبر صلی الله علیه و آله وارد مکه شد و کسانی را که روز فتح مکه آنان را آزاد کرده بود، به همراه داشت سپس آنها را آزاد کرد و به بندگی و بردگی نگرفت و آنها همچون اسیرانی بودند که آزاد شده باشند. هر چند که در لفظ
1- ج 2، ص 274
ص: 93
(عربیِ) آزاد شدگان «قریش» و «ثقیف»، تفاوت قائل شده و تعبیر بهتری برای قریش، به کار برده است (لفظ «طُلقا» برای قریش و «عُتقا» برای ثقیف).
اگر معنای آزادگان یا آزاد شدگان چنین باشد، خطاب پیامبر صلی الله علیه و آله به قریش، با این لفظ، مستلزم آن است که آنها در آن هنگام بنده و برده و اسیر بوده باشند و پیامبر صلی الله علیه و آله به آنها عنایت کرد و آزادشان ساخت و اگر چنین نبود، لزومی نداشت نظر قریش را در مورد برخوردی که با آنها کرده است، جویا شود و این از روشنترین دلایل مبنی بر به زور گرفتن مکه است و این استدلال پاسخی ندارد، جز آنکه گفته شود که این روایت مرسل است و به روایت مرسل نمیتوان استدلال کرد که اگر هم چنین باشد، در مورد فتح مکه از راه جنگ دلایل دیگری هم وجود دارد که آنها را ذکر کردیم.
ازرقی خطبه پیامبر صلی الله علیه و آله را در روز فتح مکه با لفظی نزدیک به معنای پیش گفته و اندکی مفصلتر، ذکر کرده است. متن روایت ازرقی- آنگونه که از وی نقل شده و با سندی که به خود او میرسد- از این قرار است: جدّم احمدبن محمد وابراهیمبن محمد شافعی، برایم گفتهاند که: مسلمبن خالد به نقل از عبداللَّه بن عبدالرحمنبن ابیحسین به نقل از عطاء بن ابیرباح و حسنبن ابیالحسن و طاوس نقل کردهاند که پیامبر صلی الله علیه و آله در روز فتح مکه وارد مسجد الحرام شد و دو رکعت نماز به جای آورد و آن گاه برخاست. مردم به گرد کعبه جمع شده بودند. حضرت صلی الله علیه و آله دو طرف در را گرفت و فرمود: سپاس خدای را که وعدهاش راست آمد و بندگانش را یاری داد و گروههای دشمن را شکست داد. چه میگویید و چه گمان دارید؟ گفتند: در حق تو نیک میگوییم و گمان نیک داریم. برادری بزرگوار و برادرزادهای بزرگوار هستی. حال که قدرت یافتهای در گذر و عفو کن. فرمود:
من همان سخنی را به شما میگویم که برادرم یوسف علیه السلام گفت: لاتَثْرِیْبَ عَلَیْکُمُ الْیَوْمَ یَغْفِراللّهُ لَکُمْ وَ هُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمین؛ (1)
«امروز شما را سرزنش نباید کرد. خدا شما را میبخشاید که او مهربانترین مهربانان است.» (2)
همچنین آنچه ثابت میکند فتح مکه از راه
1- اخبار مکه، ج 2، ص 121. مؤلّف در ابتدا وعده داده بود که عین روایت را نقل کند!.
2- یوسف: 92
ص: 94
زور صورت گرفته، روایتی است که در مسند امام احمد بن حنبل به ما رسیده است، آنجا که میگوید: یحیی از حسین، از عمروبن شعیب، از پدرش و او از جدش نقل کرده که گفته است: هنگامی که دروازه مکه به روی رسول خدا صلی الله علیه و آله باز شد، فرمود: سلاح را کنار گذارید، مگر (با) خزاعه از بنیبکر. آنگاه اذان گفت و نماز عصر خواند و سپس گفت:
سلاح را کنار گذارید .... (1) فاکهی نیز این روایت را نقل کرده، میگوید: حسنبن حسین برای ما نقل کرده که ابن ابیعدی از حسینِ معلم، از عمرو بن شعیب، از پدرش، از جدش نقل کرده که پیامبرخدا صلی الله علیه و آله به هنگام فتح مکه فرمود: سلاح را کنار بگذارید، مگر با خزاعه از بنیبکر.
آنگاه اذان گفت و نماز عصر به جای آورد و سپس به آنها فرمان داد تا سلاح را کنار بگذارند. فردای آن روز مردی از خزاعه، مردی از بنیبکر را در مزدلفه دید و او را کشت؛ وقتی این موضوع به سمع پیامبر صلی الله علیه و آله رسید، در حالی که پشت به کعبه کرده بود، برخاست و به سخنرانی برای ما پرداخت و فرمود: «ستمکارترین مردم به خدا، کسی است که در حرم خدا، دشمنی ورزید و جز قاتل خویش بکشت و به جرم دشمنی جاهلیت، به قتل رساند».
«یحیی» که در حدیث امام احمدبن حنبل یاد شده، همان یحیی بن سعید قطان، امام مشهور و از بزرگان است و «حسین» استاد اوست که چندین نفر او را ثقه دانستهاند و جماعتی از وی نقل حدیث کردهاند و عمرو بن شعیب- اگر چه بخاری و مسلم از وی نقل نکردهاند- از سوی یحیی بن معین (2) و اسحاق بن راهویه و صالح حرره و بزرگان دیگر فردِ ثقه دانسته شده است و چند تن از بزرگان به او استناد کردهاند؛ زیرا من شخصاً به خط حافظ الذهبی در «تاریخ الإسلام» (3) دیدم که به نقل از بخاری آمده بود: احمد بن حنبل و
1- مسند احمد، ج 2، ص 212
2- «تاریخ» ابنمعین، ج 2، ص 6- 445
3- «تاریخ الاسلام»، ج 4، ص 285
ص: 95
علیبن مدینی و اسحاق بن راهویه را دیدم که به حدیث عمرو بن شعیب استناد میکنند و بخاری این سخن را از قول مردمان پس از ایشان گفته است. شیخ محیالدین نووی میگوید:
(روایات نقل شده از سوی وی) صحیح است و میتوان بدانها استناد کرد.
دار قطنی و دیگران نیز میگویند: «حدیث شنیدن شعیب از جدش عبداللَّه بن عمرو، ثابت شده است».
اگر چنین باشد، حدیث نامبرده، دارای اسناد صحیحی است و وجه دلالت آن بر فتح مکه از راه جنگ، آن است که از حدیث، مباح بودن جنگ و کشتار در روز فتح مکه برداشت میشود و این امر با حالتی که به روش صلح آمیز فتح شده باشد، منافات دارد.
دلیل دیگر بر اینکه فتح مکه با توسّل به زور بوده- هر چند جنگی رخ نداده باشد- این است که ورود پیامبر صلی الله علیه و آله و همراهان مسلمان ایشان به مکه، برای اهل مکه، حالت اجبار داشته است؛ زیرا آنها ورود آن حضرت صلی الله علیه و آله را در سال حدیبیه- بنا به آنچه ابناسحاق در سیره (1) آورده- به زور تلقی کردهاند؛ زیرا ابناسحاق یادآور شده که قریش به بدیل بن ورقاء خزاعی و همراهان خزاعیاش پیغام پیامبر صلی الله علیه و آله را مبنی بر اینکه برای جنگ نیامده و برای زیارت کعبه آمده است، رساندند که با این کار، به اعراب زور میگوید. ابناسحاق یادآور شده (2) که عروة بن مسعود ثقفی نیز وقتی در حُدَیبیّه از سوی قریش نزد پیامبر صلی الله علیه و آله آمد، گفت: این قریش است که با شتران و بچهشتران خود (به قصد یکسره کردن کار پیامبر صلی الله علیه و آله با تجهیزات و لوازم کامل) آمدهاند و پوست پلنگ به تن کردهاند و با خدا پیمان بستهاند که هرگز نگذارند به زور وارد مکه گردی.
وقتی ورود پیامبر صلی الله علیه و آله به مکه در روز حدیبیه- به رغم اینکه قصد جنگ نداشته و تنها میخواسته به مناسک عمره بپردازد- از نظر اهل مکه قابل قبول نبوده و با آن مخالفت کردند، چگونه ممکن است که به فتح مکه تن دهند، در حالی که مراد از ورود به مکه در آن روز، دعوت به اسلام و نجات مکه از مشرکین بوده و همراهان آن حضرت
1- تهذیب سیره ابنهشام، ص 222
2- تهذیب السیره، ص 224- 223
ص: 96
در روز فتح مکه، چندین برابر مسلمانانی بوده که در روز حدیبیه او را همراهی میکردند؛ زیرا تعداد یاران ایشان در حدیبیه را هزار و چهارصد (بنا به روایت مسلم و دیگران)؛ هزار و پانصد و بیست؛ هزار و ششصد و هزار و سیصد نفر برشمردهاند، ولی تعداد مسلمانان در روز فتح مکه، ده هزار یا دوازده هزار نفر ذکر شده است.
نووی سعی کرده است به الفاظ و کلماتی که در حدیث ابوهریره و حدیث امهانی نشان از فتح مکه از راه توسّل به زور دارند، پاسخ بدهد که البته پاسخ وی جای تأمل دارد و ما بعد از ذکر سخن وی، بدان میپردازیم، او در برابر فرمان پیامبر صلی الله علیه و آله به «از دمِ تیغ بگذرانید» مشرکان و کشتن ایشان به وسیله خالد، میگوید: اما اینکه آن حضرت صلی الله علیه و آله فرموده باشد: «آنها را از دم تیغ بگذرانید» و نیز کشته شدن چند تن از ایشان به دست خالد، حمل میشود بر این که منظور، آن دسته از کفارند که قصد جنگ داشتهاند.
این تأویل و تفسیر نووی، از سخن پیامبر صلی الله علیه و آله که فرمود: «آنها را از دم تیغ بگذرانید» اگر در مورد کسانی باشد که به جنگ برخاستهاند یا باید به نام معرفی شده باشند و یا معرفی نشده باشند. برای فرض اول، دلیلی در دست نیست و فرض دوم، مسلّم است و مستلزم آن است که کسانی که باید کشته شوند، محدود نیستند. بنابراین فرمان به کشتن، جنبه عام برای همه آنها دارد و خود دلیلی بر فتح مکه با توسل به زور است؛ چرا که اگر صلحی صورت گرفته بود، نیاز به چنین فرمانی نبود. اینکه فرمان از دم تیغ گذراندن، جنبه عام برای همه آنها دارد، منافاتی با عدم آغاز جنگ با آنها ندارد و این مضمون خبری است که در مغازی موسیبن عقبه و سیره ابناسحاق، با لفظ ابناسحاق آمده که میگوید:
رسول خدا صلی الله علیه و آله وقتی فرمان ورود به مکه را به لشکریان اسلام داد، از فرماندهان پیمان گرفت جز با کسانی که به جنگ برمیخیزند، جنگ نکنند و با این حال از چند نفر نام برد و دستور قتل آنها را صادر کرد- حتی اگر پشت پرده کعبه پنهان شده باشند- زیرا ممانعت از آغاز جنگ با آنها یا با قریش مکه، به معنای ترک نبرد و کشتار با افرادی از ایشان نیست. آغاز نکردن جنگ، به مفهوم عطوفت به ایشان و امید اسلام آوردن آنها و افزایش تعداد مسلمانان است. همچنین احتمال دارد که فرمان به عدم آغاز جنگ با کفار
ص: 97
و مشرکان مکه، پیش از ابلاغ پیام قریش به پیامبر صلی الله علیه و آله مبنی بر عدم قبول امان وی و گرد آوردن نیرو برای جنگ بوده است که از حدیث پیش گفته ابوهریره در مورد فتح مکه، چنین برمیآید؛ زیرا در آن حدیث، میگوید: قریش جمعی را از هر سو گرد آوردند و با خود گفتند: اینان را جلو میفرستیم، اگر کاری از پیش بردند، ما با آنها خواهیم بود و اگر بلایی بر سرشان آمد، آنچه (به عنوان تاوان) خواستند، به آنها میدهیم.
وقتی پیامبر صلی الله علیه و آله از این اقدام قریش آگاهی یافت، بنا به حدیث ابوهریره، دستور داد آنان را از دم شمشیر بگذرانند. آنچه در حدیث ابوهریره مبنی بر جنگ و کشتن صادر شده، از جنگ مطرح شده در روایت ابناسحاق قاطعتر و صریحتر است و تعبیرِ «آنان را از دم تیغ بگذرانید» آمده است. پس در اینجا تأکید بیشتری شده است و اگر این دو خبر را به آنچه گفتیم، حمل کنیم، تضادی میان آنها باقی نمیماند.
نووی در پاسخ به امان دادنِ پیامبر صلی الله علیه و آله به کسانی که وارد خانه ابوسفیان شوند و کسانی که سلاح بر زمین بگذارند و نیز امان دادن بهامّ هانی، میگوید: اماندهی به کسانی که وارد خانه ابوسفیان شوند و آنها که سلاح بر زمین گذارند و امان به کسانی که در امان امّهانی باشند، همگی باید بر احتیاط بیشتر و امان فزونتر نسبت به ایشان، حمل شود.
از این سخن چنین برداشت میشود که پیامبر صلی الله علیه و آله به همه مردم مکه، امان عام داد و آنهایی را که وارد خانه ابوسفیان شوند و یا سلاح بر زمین بگذارند و نیز پناهندگان به امّهانی را نیز امان ویژه داده است.
احتیاط بیشتر در اماندهی به اینان، تنها در حالتی است که پیامبر صلی الله علیه و آله به همه مردم مکّه امان عام داده باشد و در عین حال به کسانیکه وارد خانه ابوسفیان یا خانه حکیم شدهاند یا وارد مسجدالحرام گشته، یا سلاح بر زمین گذاشتهاند، امان ویژه داده باشد و این چیزی است که از مجموع اخبار پیش گفته در این باره برداشت میشود و کسانی از مردان و زنان هم در این میان و به دلیل جنایاتی که مرتکب شده بودند، استثنا گردیدند.
نووی در پاسخ به اینکه (حضرت) علیبن ابیطالب]« [قصد کشتن دو مردی را داشت که امّهانی به آنها پناه داده بود، میگوید: قصد کشتن دو مردی که امّهانی پناه داده
ص: 98
بود، از سوی علی بن ابیطالب]« [، شاید به این دلیل بوده که درباره آنها چیزی میدانسته و یا اقدام به جنگ و نبرد و ... کرده بودند.
اقتضای این سخن آن است (حضرت) علی]« [میخواسته آنها را بکشد؛ و این بدانجهت است که او انگیزه و موجبی برای قتل آنها دیده بود یا اقدام به جنگ کرده بودند. حداکثر چیزی که (حضرت) علی]« [میتوانست در آن دو نفر سراغ داشته باشد، استحقاق قتل به دلیل انجام از سوی آنها بوده است؛ حال آنکه اصل، خلافِ آن است و بر فرض قبول، کسی که سزاوار قتل است، تنها باید با دستور امام (رهبر)، به قتل برسد. از سوی دیگر این نیز پذیرفته است که در روز فتح مکه آنها اقدام به جنگ نکردند، حال اگر اقدام (یا قصد اقدام) سرورمان علی]« [را خلاف اصل و یا موافق اصل، تأویل و تفسیر کنیم، موافق اصل بودن (کاملًا اسلامی و شرعی بودن)- یعنی فتح مکه از راه جنگ- اولی است که در این صورت اقدام به قتل آن دو، نباید مورد نکوهش قرار گیرد.
نووی در پاسخ به عبارت مربوط به حدیث فتح مکه که میگوید: «در آن روز با هر کس برخورد کردند، او را بر زمین افکندند» و در نتیجهگیری اینکه مکه به صورت صلح آمیز فتح شد، مینویسد: «او را به زمین انداختند و خواباندند»؛ یعنی که غیر از آنانی که جنگیدند، بقیه را فقط به زمین انداختند، ولی نکشتند.
در این تأویل نیز از چند نظر، جای تأمل است: از جمله این که به زمین انداختن و نکشتن، به معنای ترساندن است که با دست به شمشیر بردن و از این قبیل کارها نیز حاصل میشود که با فرض صلح آمیز بودن فتح مکه امکان پذیر است؛ دیگر این که به زمین انداختن در مورد همه کسانیکه در روز فتح مکه به جنگ با مسلمانان پرداختند، معنا ندارد؛ زیرا سواره در مورد سواره و پیاده در حق سواره و پیاده در حق پیاده میتوانست چنان کاری را انجام دهد، ولی سواره نسبت به پیاده توان انجامش را ندارد و لازم میآید که از اسب پیاده شود. حال آنکه بعید به نظر میرسد که همه سوارهها در حق همه پیادههایی که به جنگ برخاسته بودند، این کار را انجام داده باشند.
ص: 99
دیگر این که آنچه ابوسفیان به عنوان برانگیخته شدن قریش و ریختن خون ایشان یاد میکند، مستلزم آن است که در آن روز با بلایی به مراتب سختتر از زمین افتادن، روبرو باشند؛ چراکه بیان ابوسفیان نمیتواند گویای چنین اتفاق (سادهای) باشد.
نووی دلیل شافعی را، مبنی بر این که مکه به طور صلح آمیز فتح شده است، نقل کرده و میگوید: شافعی چنین استدلال کرده که آن حضرت صلی الله علیه و آله در مرّ ظهران و پیش از ورود به مکه، با قریش صلح کرده بود؛ این صلح، میتواند دو حالت داشته باشد: یا این که مراد از آن، امان دادن پیامبر صلی الله علیه و آله به اهالی مکه است، به همان صورتی که ذکر شد؛ و یا انعقاد قرار داد با ایشان است، مانند آنچه در روز حدیبیه صورت گرفت. در حالت اوّل، اطلاق صلح در صورتی درست است که با تعهد مردم مکه نسبت به آنچه در ازای امان گرفتن، در نظر گرفته شده- یعنی دست کشیدن از جنگ با مسلمانان در روز فتح مکه- همراه باشد که دلیلی برای این تعهد از سوی مردم مکه، وجود ندارد و به عکس، شواهدی گویای خلاف آن است؛ زیرا در روایت پیش گفته ابوهریره در خبرِ فتحِ مکه آمده است که قریش، گروههایی گرد آوردند و با خود گفتند: اینان را روانه میکنیم، اگر چیزی به دست آوردند و موفق شدند، میگوییم با ایشان بودیم و اگر شکست خوردند و بلایی بر سرشان آمد، به آنچه از ما (به عنوان تاوان) بخواهند، تن میدهیم.
آنچه از ایشان خواسته شد، خودداری از جنگ است و این دلیل بر آن است که آنها (از جنگیدن) خودداری نکرده بودند. خبری نیز مبنی بر این که کسی از قریش به سهیلبن عمرو و صفوان بن امیه و عکرمة بن ابیجهل- که در آن روز اقدام به گردآوری نیرو برای جنگ با مسلمانان کردند- اعتراض کرده و از آنان انتقاد کرده باشد، به ما نرسیده است؛ کسی نیز با این کار مخالفت نکرده و قراین حاکی از رضایت همگان نسبت به این اقدامها بوده است.
و اگر مراد حالت دوم؛ یعنی انعقاد قرار داد آتش بس میان آنها باشد، باید گفت که نه چنین سخنی به میان آمده و نه احادیث مشهوری در این باره وارد شده است و جدّاً بعید است که حدیث مشهوری در این مورد وجود داشته باشد، ولی پنهان مانده و از
ص: 100
نظرها دور باشد و در نوشتههای علما، ذکر نشود؛ از سوی دیگر قرار داد آتش بس ناگزیر باید با درخواست طرفی که ناچار شده است، همراه باشد. در آن فتح نیز مشرکان باید ناگزیر به درخواست آتش بس تن داده باشند، زیرا در آن روز قدرت مسلمانان زیاد بود، ولی مشرکان چنین درخواستی را نه به صورت شفاهی و نه از طریق نامه و به طور کتبی مطرح نکردهاند؛ زیرا در مرّ ظهران کسی از مشرکان جز ابوسفیان بن حرب و حکیمبن حزام که بدیلبن ورقاء خزاعی همراهشان بود، به حضور پیامبر صلی الله علیه و آله نرسید. حضور اینان نیز برای دادن نامه از سوی قریش نبوده، بلکه آنها- به گفته ابناسحاق- در صدد جاسوسی اخبار رسول خدا صلی الله علیه و آله برآمده بودند که این اخبار بر ایشان پنهان بود؛ زیرا پیامبر صلی الله علیه و آله به هنگام حرکت از مدینه، از خداوند خواسته بود که خبر حرکتش بر قریشیان پوشیده ماند تا غافلگیر شوند و خدا نیز خواستهاش را برآورده ساخت و تنها در مرّ ظهران بود که مردم مکه متوجه قضایا شدند و چون پیمان (صلح) حدیبیه را نقض کرده بودند (و برخی از ایشان در کنار قبیله کنانه، شبانه با خزاعه که هم پیمان پیامبر صلی الله علیه و آله بودند، جنگیده بودند و برخی نیز به قبیله «کنانه» سلاح رسانده بودند)، از پیامبر صلی الله علیه و آله میترسیدند. (1) موسی بن عقبه مطلبی به این مضمون دارد که برخی از مسلمانان، ابوسفیان و همراهانش را به زور دستگیر کردند و نزد پیامبر صلی الله علیه و آله آوردند. دستگیرشدگان اسلام آوردند و ابوسفیان و حکیم بن حزام برای کسانی از قریش که از جنگ با آن حضرت خودداری کنند، امان خواستند. پیامبر صلی الله علیه و آله این درخواست آنان را پذیرفت. آنچه ایشان را بدین کار وا داشت، در نظر گرفتن صلاح قوم خود بود و کسی که بدانگونه بیرون آمده بود، نمیتوانست پیمان آتشبس از سوی دیگران منعقد سازد، مگر آن که دیدههای خود را به آنان میگفتند و نسبت به رضایت آنها، مطمئن میشدند. یکی از علما، منکر وجود پیمان صلحی میان اهل مکه با پیامبر صلی الله علیه و آله به هنگام فتح مکه است؛ زیرا یادآور شده
1- سهیلی خاطرنشان میسازد که بنیرزن کنانی از خاندان بنیبکر هستند که قریش به آنان اسلحه داد و ایشان را در جنگ با خزاعه، یاری داد. نک: الروض الأُنُف، ج 2، ص 263
ص: 101
است که پیامبر صلی الله علیه و آله بدون انعقاد پیمان صلح، در مورد اهل مکه از نظر زمین و جان و مال همانند زمان انجام صلح رفتار کرده است؛ برای اینکه هیچ اثر و پیامدی در این مورد به جای نمانده که اهل مکه با آن حضرت، مصالحهای کرده باشند؛ آنچه نقل کردم با اندک تفاوتی در لفظ، همان معنا را داشت که در شرح صحیح مسلم نوشته امام مازری یا قاضی عیاض دیده بودم.
نووی دلیل شافعی در جواز خرید و فروش و اجاره خانههای مکه را یادآور شده و با ذکر سخن آن حضرت که فرمود: «هرکس وارد خانه ابوسفیان شود در امان است»، نحوه استدلال شافعی و موافقان او را چنین بیان کرده که خانههای مکه، در مالکیت قرار دارند و خرید و فروش و اجاره آنها، جایز است؛ زیرا اضافهای که به نام افراد صورت گرفته (مثلًا خانه ابوسفیان)، مستلزم مالکیت است و جز این، غیر واقعی است.
این استدلال جای تأمل دارد؛ زیرا معنای این سخن حضرت- علیهالصلاة والسلام- که فرمود: «هرکس وارد خانه ابوسفیان شود ...»، در بردارنده اضافه دیگر خانهها به نام سایر مردمی که پس از فتح تسلیم شدند، نیست تا اینکه خانههای ایشان را همچون ملک ابوسفیان، ملک آنها بدانیم. بنابراین، سخن حضرت صلی الله علیه و آله که فرمود: «هر کس وارد خانه ابوسفیان شود ...» دلالت بر مالکیت سایر تسلیم شدگان فتح مکه، بر خانههای خود ندارد؛ زیرا این جمله دلیل بر مالکیت غیر از ابوسفیان نیست و این نکته، با نظر کسی که استدلال میکند که خانههای مکه، در مالکیت مردم مکّه است، تناقض دارد.
همچنین مقایسه خانه ابوسفیان با خانههای دیگر- که متعلق به تسلیمشدگان فتح مکه هستند- بیمورد میشود؛ برای اینکه مالکیت خانه ابوسفیان از سوی وی، متفق علیه است؛ زیرا پیش از آن که پیامبر صلی الله علیه و آله وارد مکه شود، او در مرّ ظهران اسلام آورد و با اسلام آوردن خود، جان و مالش را در امان نگاه داشت. حکیم بن حزام و بدیل بن ورقاء خزاعی نیز همین وضع را داشتند و مانند او بودند؛ زیرا آن دو همراه ابوسفیان در مرّ ظهران اسلام آوردند؛ هر چند که در مورد بدیل اختلاف نظر وجود دارد. برخی میگویند که او پیش از فتح، اسلام آورده بود. ولی در مورد مالکیت دیگرانی که پس از
ص: 102
فتح (مکه) اسلام آوردند، بر خانههای خود در مکه، اختلاف نظری شبیه اختلاف نظر در فتح زورمندانه یا صلح آمیز مکه میان علما، وجود دارد. در مورد صلح آمیز بودن (فتح مکه) پیش از این سخن گفتیم؛ درستترین مطلبی که میتوان برای مالکیت خانههای مکه (از سوی صاحبان آنها) آورد، منّت نهادن پیامبر صلی الله علیه و آله بر مردم مکه و عدم تقسیم آنها (به عنوان غنایم جنگی) است.
در شرح مسلم، علت این تصور که مکه به روش صلح آمیز فتح شده، ذکر گردیده است. در آنجا میخوانیم: در واقع امر بر مردم مشتبه شد؛ چرا که آن حضرت، اموال مردم را مباح ندانست و میان پیروزمندان جنگ، تقسیم نکرد و وقتی شافعی چنین دیده و برخورد پیامبر صلی الله علیه و آله را خلاف قاعده دانسته، چنین برداشت کرده که مکه از راه صلح فتح شده است، حال آن که این استدلال بیمورد است؛ زیرا بنا به نظر بسیاری از اصحاب، غنایم، به مالکیت پیروزمندان همان نبرد قرار نمیگیرد و امام (رهبر) حق دارد از آنان باز پس گیرد وبر جان و مال و حرمت اسیران، منّت نهد و به آنها امان دهد. به نظر میرسد که آن حضرت صلی الله علیه و آله پس از فتح و پیروزی، مصلحت را در آن دیده که بنا به حرمت عشیره و حرمت مکان و نیز بنا به امیدی که به اسلام آوردن آنان و افزایش شمار مسلمانان داشت، آنان را به حال خود بگذارد. با این استدلال دیگر جایی برای احتمال (صلحآمیز بودن فتح مکه) باقی نمیماند.
برخی از اصحاب شافعی نیز برآنند که شافعی معتقد به ورود صلحآمیز پیامبر صلی الله علیه و آله به مکه است. آن کارهایی که در آنجا به عمل آورد، در مورد کسانی بوده که با ایشان صلح کرد و مال و جان و زمین آنان را به خودشان واگذار کرد؛ زیرا تنها پس از امان دادن به همه مردم مکه، وارد آنجا شد. این سخنِ اصحاب در واقع نوعی پوزش خواهی نسبت به نظری است که شافعی به تنهایی بدان معتقد است و نیز گرایش به نظر اکثریتی است که فتح مکه را زورمندانه میدانند و برآنند که پیامبر صلی الله علیه و آله بر مردم مکه منت گذارد و مورد عفوشان قرار داد و اموالشان را در مالکیت خودشان ابقا کرد.
من شخصاً مطلبی دیدهام که ثابت میکند تنها امام شافعی است که اعتقاد به
ص: 103
صلحآمیز بودن فتح مکه دارد. در نسخهای از المهذّب شیخ ابواسحاق شیرازی به خط سلیمانبن خلیل، حاشیهای دیدهام که در آن قید شده است: نظر شافعی آن است که رسول خدا صلی الله علیه و آله مکه را با امان دادن به مردم آن پیش از ورود، به صورت صلحآمیز فتح کرد و (نویسنده) این مطلب را به نقل از ابَیّ بن عبدالرحمان و مجاهد روایت کرده است و پس از آن دنباله حاشیه را آورده است. بالای این حاشیه، در نوشتهای به خط ابنخلیل چنین آمده است: این را از «الشامل» برداشت کردم ....
به گمانم الشامل از آنِ شیخ ابینصر صباغ شافعی باشد. ابنخلیل میان نام «ابَیّ» و «ابن عبدالرحمان» را سفید گذاشته بود و ندانستم که منظورش چه کسی است؛ آیا او ابوبکر بن عبدالرحمان بن حارث بن هشام است یا دیگری؟ تفصیل سخن در بررسی فتح مکه به درازا کشید، ولی این بهرههایی دارد که در جای دیگری یافت نمیشود و بدین ترتیب، این احتمال قوی که مکه از راه جنگ (عنوه) فتح گردیده، روشن شد. واللَّه اعلم.
ص: 104
صفحه سفید
ص: 105
باب دوم: نامهای مکّه معظّمه و معانی آنها
نامهای مکه معظّمه
مکه معظّمه نامهای بسیاری دارد که برخی آنها را گرد آوردهاند و من در این مورد کسی را چون استادم علّامه، لغوی، قاضی یمن شیخ مجدالدین شیرازی ندیدهام، هرچند او در آنچه یاد نموده، زیادهروی کرده و با این حال، نامهایی را نیز از قلم انداخته است.
استاد قاضی مجدالدین شیرازی به آگاهیام رساند که در کتاب خود «تحبیر الموشین فی التعبیر بالسین والشین» در باب نون، نوشته است که «ناسّه» و «ناشه» از نامهای مکه معظّمه است. این مطلب را «کراع النّمل» از لغتشناسان خبره در تألیف خود «المنتخب» ذکر کرده و پس از شرحی در معنای این دو نام، میگوید: از دیگر نامهای مکه معظمه: عروض، سیل، مخرج صدق، بنیه (این نام از یاقوت نقل شده است)، معاد، امّ رُحم، امّراحم، امّزحم، امّصبح، امالقری، بلد، بلده، بلدالأمین، بلدالحرام، رتاج، ناسّه، ناشه، حرماللَّه تعالی، بلداللَّه تعالی، فاران (این نام از یاقوت نقل شده است)، باسّه، ناسّه، (1) بسّاسه، طیبه، قادس، مقدّسه، قریةالنمل، نقرةالغراب، قریةالحُمْس، صلاح، حاطمه، کوثی، سبّوحه، سلام، عذراء، نادره، وادی، حرم، نجز، قریه، بکّه، مکّه، عَرش، عُرش،
1- از نسخه دیگر این کتاب و نیز در معجم البلدان ج 5، ص 182، «نساسه» آمده است.
ص: 106
عریش، عروش، حُرمه. این نام از ابنعدیس در کتاب «الباهر» نقل شده است.
استاد، قاضی مجدالدین شیرازی گوید: در شرح صحیح امام بخاری، آنچه را که به اشتقاق هر یک از نامها مربوط میشود، همراه با شواهد و توضیح آوردهام که میتوان بدان مراجعه کرد. در آنجا میگوید: قریة النمل و نقرة الغراب، دو نشانه از محل زمزماند که عبدالمطلب، دستور حفر آن را داده بود و برخی مجازاً این دو نام را، نام زمزم دانستهاند. و چنانچه استاد، «قاضی مجدالدین» با توجه به این دو نام- که نامهای زمزماند- مکه معظمه را- از باب تسمیه کل به جزء- که امری متداول و رواست به این نامها، نامیده باشد، میتوان صفا، مروه، حزوره و دیگر جاهای معروف مکه را نیز در شمار نامهای مکه یاد کرد. همچنین این که گفته است: «قریة الحمس از این روی نام گرفته که حُمْس ساکنین قبلی مکه بودهاند»، میتوان در شمار نامهای مکه از قریة العمالقه و قریه جُرهُم نیز نام برد؛ زیرا اینان نیز پیش از حمس، ساکن مکه بودهاند؛ مگر آن که گفته شود که نامگذاری قریةالنمل و نقرةالغراب و قریةالحمس از اهل لغت نقل شده و قیاسی نیست.
برخی دیگر از نامهای مکه که استاد قاضی مجدالدین شیرازی از آنها یاد نکرده، عبارتند از: بَرَّه، بساق، بیتالعتیق، رأس، قادسیّه، مسجدالحرام، معطشه، مکّتان، نابیه، امّرَوْح، امّالرحمان، امّکوثی. در ادامه نام علمایی را که این نامها را برشمردهاند، خواهیم آورد.
معنای برخی نامهای مکه و انتساب برخی از آنها به علما
در اینکه حرف اول نام این شهر «م» است (مکه) یا «ب» (بکه)، اختلاف است؛ و آیا هر دو به یک معنا هستند یا دو معنا دارند؟ نظر اول را ضحاک در نقل قولی از محبّ طبری و نیز مجاهد دارد که ماوردی از وی نقل کرده است. ابنقتیبه در درست بودن این نظر، استدلال کرده که حرف «میم»، تبدیل به «باء» میشود؛ مانند «ضربٌ لازم» که «ضربٌ لازب» شده است. درباره نظر دوم، اختلافی وجود ندارد. گفته میشود بکّه (با حرف باء) جایگاه بیتاللَّهالحرام و مکه (با حرف میم)، آبادی مکه است. این نظر از
ص: 107
ابراهیم نخعی روایت شده است. نیز گفته میشود بکّه جایگاه بیتالحرام و مکّه خود مسجدالحرام است. این نظر، از یحیی بن ابیانیسه روایت شده است. گفته میشود بکه میان دو کوه را گویند و مکه تمامی مسجدالحرام است و به روایت سوم، بکّه کعبه و مسجدالحرام است و مکه ذوطوی میباشد. این روایت را زید بن أسلم، آورده است.
بکه مسجدالحرام و مکه اطراف آن است. این نظر از «مجاهد» نقل شده است. همه این گفتهها و روایات در تاریخ ازرقی آمده، ولی گوینده روایتِ سوم در این کتاب، معلوم نشده است. واللَّه اعلم بالصواب. (1) در معنای نام مکه با «میم» نیز اختلاف است. برخی میگویند: وجه تسمیه این نام، آن است که پوزه جباران و قلدران را به خاک میمالد (از ریشه لغوی مَکَّ) و یا فاجران و ستمگران را به بیرون میراند و یا (این شهر) مردمانش را به تلاش و کوشش وا میدارد؛ همچون تلاشی که برای بیرون کردن مغز استخوان، به عمل میآید؛ «تمکّکت العظم»؛ «مغز استخوان را درآوردی».
در خصوص این وجه تسمیه، همچنین گفته شده که مردم را به سوی خود جلب میکند؛ چون میگویند: «أمتکّ الفصیل ما فی ضرع امّه»؛ «شیرخواره، آنچه در پستان مادرش بود، مکید»
و نیز گفته میشود وجه نامگذاری به چنین نامی، به خاطر کمیِ آبِ آن است.
در وجه تسمیه این سرزمین و دیار به «بکّه» نیز اختلاف است. گفتهاند: برای آن است که گردن زورمندانی را که در آن کفر و الحاد ورزند، به هم میکوبد و یا به دلیل ازدحام مردم در آن است که این روایت ابنعباس است.
همچنین برخی میگویند به این دلیل است که از نخوت متکبران میکاهد و آنان را سر جای خود مینشاند. این روایت را ترمذی آورده است. این دو نام (مکه و بکّه) از قرآن کریم گرفته شدهاند. چندین نام دیگر نیز از قرآن کریم گرفته شده که از جمله
1- از سیاق آیه کریمه: إِنَّ أَوَّلَ بَیْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ لَلَّذِی بِبَکَّةَ مُبَارَکاً وَهُدیً لِلْعَالَمِینَ رجحان نظر نخست آشکار میشود؛ یعنی بکه از نامهای مکه است و میم به ب تبدیل شده که نظر مفسران نیز همین است.
ص: 108
میتوان از «امّالقری» یاد کرد. ضحاک در تفسیر آیه لُتِنْذِرَ امّالْقُری میگوید: در علّت نامگذاری به این نام، اختلاف است؛ به گفته ابنعباس، این نام به این دلیل است که زمین در زیر آن، گسترده شده و برخی علت این نامگذاری را این میدانند که از همه روستاها و آبادیها، برتر است و یا به خاطر آن است که «بیتاللَّه» در آن واقع است و همچنانکه سلطان و پایتخت او بر دیگر جاها برتری دارد. امّ (یعنی مادر) نیز مقدّم دانسته شده است.
و نیز گفتهاند: به این دلیل است که امّت، همه قصدِ آن میکنند و به سویش میآیند.
از دیگر نامهای آن، «قریه» است. مجاهد در تفسیر آیه: وَضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا قَرْیَةً کَانَتْ آمِنَةً مُطْمَئِنَّةً یَأْتِیهَا رِزْقُهَا رَغَداً مِنْ کُلِّ مَکَانٍ ... میگوید: قریه نام جایی است که گروه بسیار از مردم در آن گرد میآیند؛ زیرا در لغت نیز میگوییم، «قریت الماء فی الحوض»؛ یعنی آب در برکه جمع شد. به حوض یا برکه «مقراة» نیز میگویند.
همچنین به مکه، «بلد» میگویند؛ چرا که خداوند متعال میفرماید: لَاأُقْسِمُ بِهَذَا الْبَلَد. ابنعباس میگوید: مراد مکه است و پیامبر صلی الله علیه و آله به من فرمود: «البلد» مکه است.
فاکهی نیز به نقل از وی و نیز از ابن ... (1) در تفسیر این آیه نقل کرده که مراد، مکه است.
بلد در لغت، دامنه، فراز و بلندیِ آبادیهاست. از دیگر نامها، «بلدالأمین» است؛ خداوند متعال میفرماید: وَهذَا الْبَلَدِ الأَمِین فاکهی در روایتی با اسناد به ابنعباس، درباره این آیه میگوید: منظور مکه است. این سخن از زید بن اسلم نیز روایت شده است.
از دیگر نامها، «بلده» است. خداوند متعال میفرماید: إِنَّمَا أُمِرْتُ أَنْ أَعْبُدَ رَبَّ هَذِهِ الْبَلْدَةِ ... واحدی در «الوسیط» میگوید: مراد از «البلده» مکه است. ابنبرجان نیز در تفسیر خود، همین مطلب را بیان کرده است.
یاقوت حموی نیز در «معجم البلدان» با عنوان «البلده» سه جای را ذکر کرده است و
1- در اصل، جای خالی است. «ابنجریر» در تفسیر خود یادآور میشود که از جمله کسانی که این آیه را به «مکه» تفسیر کردهاند: مجاهد، عطاء، قتاده و ابوزید هستند.
ص: 109
میگوید: اولی در آیه کریمه: بَلْدَةٌ طَیِّبَةٌ وَرَبٌّ غَفُورٌ آمده که مراد از آن، مکه است. (1) فاکهی مطلبی غیر از آنچه گفته شد، بیان کرده است؛ زیرا میگوید: او یحییبن میسره، برای ما حدیث گفت و او به نقل از خالد بن یحیی میگوید: سفیان گفت: إِنَّمَا أُمِرْتُ أَنْ أَعْبُدَ رَبَّ هَذِهِ الْبَلْدَةِ ... مراد، «منا» است.
ابویحیی میگوید: عرب تا به امروز نیز آنجا را «البلده» خوانند.
از دیگر نامها، «مَعَاد» (به فتح میم است)؛ چرا که خداوند متعال میفرماید:
إِنَّ الَّذِی فَرَضَ عَلَیْکَ الْقُرْآنَ لَرَادُّکَ إِلَی مَعَادٍ .... (2)
در صحیح بخاری به نقل از ابنعباس آمده است که گفت: محمدبن مقاتل حدیث کرده و گفته است که «یعلی» میگوید: سفیان عصفری به نقل از عکرمه به نقل از ابنعباس میگوید: در «لَرَادُّکَ إِلَی مَعَادٍ ...» مراد مکه است؛ این هشت نام برگرفته شده از قرآن کریم هستند.
محبّ طبری تنها پنج نام از این نامهای برگرفته از قرآن را ذکر میکند؛ زیرا میگوید: خداوند متعال مکه را به پنج نام، خوانده است: بکه، مکه، البلد، القریه و امالقری.
مجاهد در مورد نام «باسّه» برای مکّه، میگوید: معنای آن چنین است که هرکس راکه در آنجا الحاد ورزد، هلاک و متلاشی میکند (بَسَّ، یَبِسُّ بدین معناست) و از آیه وَبُسَّتِ الْجِبالُ بَسّاً چنین نتیجهای گرفته شده و ابنجماعه نیز آن را آورده است. (3)ماوردی، درباره نام «ناسّه» (با نون و سین) که برای مکه ذکر شده، میگوید: یعنی که هرکس را در آن الحاد ورزد، میراند و دور میکند (نَسَّ، یَنسُّ به این معناست).
صاحب «المطالع» و نووی (4) این مطلب را گفته و ابنجماعه نیز آن را چنین یادآور شده است: نامگذاری ناسه به این دلیل است که ملحدان را طرد میکند و گفته شده که به
1- «معجم البلدان»، ج 1، ص 483
2- قصص: 84
3- نیز نک: «الاحکام السلطانیه»، ص 158
4- تهذیب الأسماء، ج 2، ق 2، ص 156
ص: 110
علت کمی آب آن، چنین نامی یافته است؛ زیرا «نسّ» به معنای خشکی نیز آمده است.
نام «نسّاسه» (با نون و تشدید سین اوّل) از فحوای کلام «المطالع» دانسته میشود و معنای آن نیز همان معنای «ناسّه» است.
ازرقی نام «حاطمه» را برای مکه به نقل از ابراهیم بن ابییحیی و صاحب المطالع و ابنخلیل و نووی آورده و میگوید: بخاطر درهم شکستن (حَطَمَ، یَحْطمُ) مشرکان است!
و اما نام «صَلاح» را مصعب زبیری نقل کرده (1) و گفته است: به دلیل امنیتی که دارد چنین نامی گرفته است و در این باره، گفته ابوسفیانبن حرببن امیه به ابنالحضرمی را نقل کرده است:
أبا مطرٍ هَلُمَّ إلی صلاح فیکفیک النَّدامی من قریش
- و تنزل بلدةً عَزَّت قدیماً وتأمن أن یزورَک ربُّ جیش (2)
واژه «صلاحِ» مبنی بر کسر است؛ همچون حَذامِ و قَطامِ و ... که ممکن است صَرف هم بشود و در این مورد به سخنان پیش گفته ابوسفیان، استدلال شده است.
عنوان «عرش» (با عین مفتوح و راء ساکن) را «کراع» در نقل قولی که ابنجماعه از وی به عمل آورده و صاحب مطالع بدان اشاره کرده، آورده است.
نام «عریش» (با افزوده «یا» به نام قبلی) را ابنسیده در نقل قولی که ابنجماعه از وی آورده، یاد کرده است.
نام «قادس» را صاحب مطالع آورده و میگوید: قادس از تقدیس آمده؛ زیرا مکه آدمی را از گناهان پاک میکند.
نام «مقدّسه» را نیز صاحب مطالع و نووی (3) آوردهاند و معنای آن همانند نام پیشین است.
1- اخبار مکّه، ج 1، ص 282
2- «الأحکام السلطانیه»، ص 158
3- تهذیب الأسماء و اللغات، ج 2، ق 2، ص 156
ص: 111
نام «کوثی» را ازرقی (1) به نقل از مجاهد و سهیلی (بدون نسبت به وی) و صاحب مطالع یاد کرده و گفته است: به نام بقعهای است که منزلگاه بنی عبدالدار در آن است؛ ولی فاکهی اظهار میدارد که «کوثی» در ناحیه «قُعَیْقِعان» است و میگوید: گفته شده است که «کوثی» کوهی در منا است.
نام «حرم» را سلیمان بن خلیل در منسک خود آورده است.
نام «رتاج» را محبّ طبری در «شرح التنبیه» بنا به نقل قولی که ابنجماعه از وی کرده، آورده است.
نام «امّ رُحم» را مجاهد- که ماوردی (2) از وی حکایت کرده- آورده و (در توجیه آن) میگوید: زیرا مردم در آن به مهربانی و محبت با هم برخورد میکنند.
نام «امّزحم» نیز از ازدحام گرفته شده و «رشاطی» آن را ذکر کرده است.
نام «امّصبح» را آنچنان که در نوشتهای به خط شمسالدین محمدبن احمد نویری قاضی طرابلس دیدم، «ابناثیر» در کتاب خود «المرصّع» (3)ذکر کرده است.
نام «بُساق» را ابنرشیق در العمده (4) در تفسیر این شعر امیة بن حرثان، آورده است.
سأستعدی علی الفاروق رَبّاً له عَمَد الحَجیج الی بساق
آنگاه ابنرشیق میگوید: گفته میشود «بُساق» شهری در حجاز است.
نام «برّه» را سلیمانبن خلیل در «منسک» خود (بدون انتساب) آورده و معنایی هم برای آن ذکر نکرده است.
1- اخبار مکه، ج 1، ص 281
2- الأحکام السلطانیه، ص 158
3- المرصع، ص 220
4- العمده، ج 1، ص 31. یاقوت نیز در معجم البلدان، ج 2، ص 413 این نام را آورده و گفته است: بُساق با سین و یا با صاد کوهی در عرفات و یا دشتی میان مدینه و جار است. او ابیاتی را که امیة بن حرثان بن الاسکر در حضور عمربن خطاب درباره فرزندش کلاب سروده بود، آورده است و یاقوت این داستان عبرتانگیز را نقل کرده است. بساق را تنگهای میان «تیه» و «ایله» نیز دانستهاند.
ص: 112
ازرقی (1) نیز به نقل از ابراهیمبن ابییحیی و صاحب «مطالع» و ابنخلیل نام «بیت العتیق» را آورده است. ممکن است این نام، از اطلاق نام جزء بر کل برگرفته شده باشد که امر معمول و متداولی است، ولی اگر این معنا را منظور کنیم، باید همه نامهای «کعبه» را نام مکه نیز بشماریم.
نام «رأس» را نیز امام سهیلی (2) و صاحب المطالع و نووی (3) یاد کرده و گفته است: زیرا ارجمندترین جاها، سر (رأس) آدمی است.
نام «قادسیه» را ابنجماعه یاد کرده و به کسی نسبت نداده است. همچنین نام «مسجدالحرام» را ابنخلیل در منسک خود آورده و در قرآن کریم نیز شاهدی برای آن یافته است و عبداللَّه بن عبدالملک بن الشیخ ابومحمد مرجانی به نقل از ابنمسدی، آن را حکایت کرده است.
نام «مُعطِّشه» را نیز ابنخلیل ذکر کرده، ولی نه به کسی نسبت داده و نه معنای آن را نوشته است.
در مورد نام «مکّتان»، برهانالدین قیراطی از ادبای مصر و استاد اجازه ما، در دیوان شعر بدیع خود آن را یاد کرده و ممکن است که آن را از گفته ورقة بن نوفل اسدی برگرفته باشد:
ببطن المکّتین علی رجائی حدیثک أن أری منه خروجاً
سهیلی خود پس از بیان این بیت شعر، سخن جالبی گفته است: مکه را تثنیه کردهاند (مکتّان)، حال آنکه مکه یکی است، ولی دارای دّره و دامنه است. آنگاه میگوید:
منظور اعراب در چنین اشارهای (کاربرد تثنیه برای مکان)، دو سوی هر شهر و یا اشاره به بالا و پایین آن است.
1- اخبار مکه، ج 1، ص 280
2- الروض الأُنُف، ج 1، ص 139
3- تهذیب الأسماء واللّغات، ج 2، ق 2، ص 156
ص: 113
سهیلی در جای دیگر، در پی بیان مطالبی درباره عبداللَّه بن سعد بن ابیسرح قرشی عامری- که درباره محاصره عثمان بن عفان، سخن گفته، ابیاتی را ذکر کرده که در آن به نام مکّتین اشاره شده، آنجا که میگوید:
أری الأمر لایزداد إلّاتفاقماً وأنصارنا بالمکّتین قلیل
وأسلمنا أهلُ المدینة و الهوی إلی أهل مصر والذلیل ذلیل (1)
همچنین نام «نابیه» را شیخ عمادالدین بن کثیر در تفسیر خود- آنچنان که به خط یکی از دوستان در حاشیه کتاب «تحبیر الموشّین» تصنیف استادمان مجدالدین قاضیالقضات در مقام بیان نامهای مکه یافتهام- ذکر کرده است. متن حاشیه مزبور از این قرار است: ابنکثیر در تفسیر خود یادآور شده که «نابیه» (با نون و باء) از نامهای مکه است. (2) نام «امّرَوْح» را آنچنان که به خط شمسالدین نویری یافتهام، ابناثیر در کتاب «المرصّع» (3) آورده است.
اما نام «امّالرحمان» را عبداللَّه بن عبدالملک مرجانی برای مکه ذکر کرده و آن را به ابنعربی نسبت داده است.
و نام «امّکوثی» را ابنمرجانی یاد کرده و به کسی نسبت نداده است و معنایی نیز برای آن ذکر نکرده است.
از آنچه گفته شد، دانستیم چه کسانی دوازده نامی را که استاد ما شیخ مجدالدین به آنها اشارهای نکرده، برای مکه برشمردهاند. معنای برخی از این نامها را نیز آوردیم.
همچنین دانسته شد که چه کسانی برخی نامها را که استاد ما قاضی مجدالدین یاد کرده،
1- الروض الأُنُف، ج 2، ص 273 طبعة الجمالیه، مصر.
2- در تفسیر ابنکثیر، این نام وجود ندارد. شاید اشتباه از ناسخ باشد: زیرا گفته است که ابنکثیر، به هنگام شمارش نامهای مکه، بیست و یک نام بر شمرده و میگوید: «ناسّه» هم با نون و هم با باء است. ناسخ گمان برده که منظور ابنکثیر «نابه» است، حال آنکه منظور وی باسّه بوده است. واللَّه اعلم.
3- المرصع، ص 186. از «الروح» و «الرحمه» گرفته شده است.
ص: 114
همراه با معنای آنها، برشمردهاند و همچنین برخی نامهای ناآشنایی که جز از وی نشنیدم و خود دارای معنای روشنی هستند، ذکر کردیم، همچون «امراحم» و «امرحم» و «بلدالحرام» به دلیل حرمت مکه و «بلداللَّه» زیرا سرزمین برگزیده خداست و «طیبه» به دلیل نیکویی و پاک بودن آن؛ این نام را حافظ علاءالدین مُغْلَطای در سیره خود نقل کرده است و نیز «صلاح» (با تنوین) که به معنای صلاح (بدون تنوین) است و «سلام» که به همین معناست. و نام «وادی» که برگرفته از سخن عمربن خطاب به نافع بن عبدالحارث خزاعی، کارگزار وی بر مکه به هنگام دیدار با وی در «عسفان» است که عبدالرحمانبن أبزی را جانشین خود بر اهل مکه قرار داده بود. عمر از وی پرسید: چه کسی را بر اهل «وادی» (به جای خود) برگماردی؟
نووی تنها به شانزده نام از نامهای مکه اشاره میکند و میگوید: هیچ شهر و دیاری را- همچون مکه و مدینه- که شریفترین جاهای زمین هستند- نمیشناسد که از این همه نام برخوردار باشند. (1) عبداللَّه مرجانی در تاریخ مدینه خود به نام «بهجة الأسرار فی تاریخ دار هجرة النّبیّ المختار» پس از ذکر نامهای مکه، میگوید: از قول خواص گفته شده، که اگر با خون بر پیشانی (کسی که دچار خونریزی شده است) نوشته شود: «مَکَة وَسَطُ الدُّنیا وَاللَّهُ رَؤُوفٌ بِالْعِبادِ»، خون بند میآید ....
1- تهذیب الأسماء واللغات، ج 2، ق 2، ص 157- 156
ص: 115
باب سوم: تعیین حدود حرم مکّه و علّت حرمت آن
حرم و علت حرمت آن
حریم مکه، همان پیرامون و اطراف آن است که خداوند متعال برای ارج گذاردن به آن، حکم آن را همچون حکم خود مکه قرار داده است. ماوردی (1) و ابنخلیل و نووی (2) به این مطلب اشاره کردهاند.
در علت حرمت و تحریم آن، اختلاف نظر وجود دارد. میگویند هنگامی که حضرت آدم علیه السلام به زمین هبوط کرد، از شیطان بر خود ترسید و از ترسِ او به خداوند پناه برد. خدا نیز فرشتگانی فرستاد که از هر سو مکّه را فرا گرفتند و در جای سنگهای موجود در حرم و «انصاب»، جای گرفتند و به نگهبانی آدم پرداختند و از آن پس میان آدم و محل استقرار فرشتگان، حریم گردید.
نیز میگویند آنگاه که حضرت ابراهیم خلیل علیه السلام در زمان بنای کعبه، حجرالأسود را در کعبه قرار میداد، آن را از چهار سو روشن کرد، خداوند نیز تا آنجایی را که نور حجرالأسود میرسید، حریم کعبه قرار داد.
همچنین گفتهاند: از این جهت که وقتی خداوند تعالی به آسمانها و زمین فرمود: به
1- الأحکام السلطانیه، ص 157
2- تهذیب الأسماء، ج 2، ق 2، ص 156
ص: 116
میل خود یا به زور، در آیید و در پاسخ گفتند که ما «به اطاعت آمدهایم»؛ (1) از زمین تنها بخش حرم آن، چنین پاسخی داد و از این رو آن قسمت را حرمت بخشید. این قول را سهیلی (2) نقل کرده و ازرقی (3) شواهدی بر دو گفته نخست آورده است. سخنان دیگری نیز در این باره گفتهاند.
نشانهای حرم
حرم را نشانهای روشنی است که در پیرامون آن، به استثنای حَدَّه (4) از سمت جُدَّه و از سوی جِعرانه (5) به صورت سنگهایی (انصاب) بنا شدهاند. نخستین کسی که این سنگ ها (انصاب) را نصب کرد، ابراهیم خلیل علیه السلام و با اشاره حضرت جبرئیل و پس از وی قصیّبن کلاب بود. گویند که اسماعیل علیه السلام پس از پدرش ابراهیم خلیل علیه السلام آنها را نصب کرد و سپس قُصیّ این کار را کامل کرد. این مطلب را ابنعباس روایت کرده و فاکهی و دیگران از وی نقل کردهاند. ونیز از زبیر بن بکار نقل کردهاند که گفته است:
عدنانبن أدّ نخستین کسی بود که وقتی بیم آن داشت حرم پاک شود، نشانهها وعلامتها را کار گذاشت. قریش نیز پس از برداشتن آنها و همچنین پیامبر صلی الله علیه و آله زمانی که پیش از هجرت در مکه بود، این نشانها را نصب کردند.
پیامبر گرامی صلی الله علیه و آله در عامالفتح، سپس عمربن خطاب و عثمان بن عفان و سپس
1- سوره فصلت، آیه 11.
2- الروض الأُنُف، ج 1، ص 222
3- اخبار مکه، ج 2، ص 127
4- «حَدَّه» منزلی میان جُده و مکه، از سرزمین تهامه، در میانه راه است. درّهای است دارای دژ و بارو و نخلو چشمههای روان که تفرّجگاه مردم است. قدما آن را حدّاد میخواندند نک: معجم البلدان، ج 2، ص 229.
5- جِعرانه به کسر اول، چشمهای است میان طائف و مکه و نزدیکتر به مکه، پیامبر گرامی صلی الله علیه و آله برایتقسیم غنایم هوازن در بازگشت از غزوه حنین، در آنجا فرود آمد و هم از آنجا محرم گردید. پیامبر صلی الله علیه و آله در آنجا مسجدی دارد که در نزدیکی آن چاههایی موجود است معجم البلدان، ج 2، ص 3- 142.
ص: 117
معاویه و از آن پس عبدالملک بن مروان و پس از وی مهدی عباسی، آنها را نصب کردند و سپس راضیِ عباسی دستور بنای عمارةالعلمین بزرگ را در «تنعیم» به سال 325 ه. ق. صادر کرد که نام او را نیز بر آن نوشتند. پس از آن مظفّر، والیِ إربل دستور بنای العلمین را- که حدّ حرم از سمت عرفه را تشکیل میدهند- در سال 626، صادر کرد و پس از آن ملک مظفر، والی یمن در سال 683 ه. ق اقدام به نصب مجدّد نشانها کرد.
ازرقی سخنی درباره نصب کردن نشانها به وسیله اسماعیل علیه السلام و عدنان و مهدی نقل نمیکند و یادی از تاریخ و سالی که عمر دستور این کار را داد به میان نمیآورد. عمر در سال 17 هجری به عثمان دستور نصب آنها را داد و عثمان نیز در سال 26 بنا به روایت ابناثیر (1) در این دو مورد، دستور آن را صادر کرده بود.
ازرقی- بنا بر روایتی که سند آن به خودش میرسد- گفته است: نشانهای حرم بر فراز «ثنیّه» طوری قرار گرفتهاند که آنچه روبهروی این بخش قرار دارد، در شمار حرم و آنچه فراسوی آن قرار دارد، غیر حرم (حِلّ) است.
ازرقی علامت دیگری را نیز بر شمرده است؛ زیرا در روایتی که از وی نقل شده، میگوید: هر درّهای که در حرم قرار دارد وارد غیر حرم (حِلّ) میشود و هیچ درهای از حِلّ وارد حرم نمیشود، مگر «وادی تنعیم» در منزلگاه «نفار». ازرقی این مطلب را در بخش آخر شرحی که با عنوان «درباره حرم و حرمت آن» آورده، نقل کرده است.
فاکهی نیز مطلبی به این مضمون دارد که سیل حِلّ (غیر حرم و جاهای خارج از این نشانهها از هر سو) از چند جا به حرم میریزد؛ وی در عنوان مطلب چنین آوردهاست:
«درّههایی که از غیر حرم وارد حرم میشوند». و این جاها را مشخص ساخته و ما در اصل این کتاب آنها را آوردهایم.
1- «الکامل فی التاریخ»، ج 2، ص 537 و ج 3، ص 87
ص: 118
مرزهای حریم و بیان برخی نامها
ازرقی حدود حرم را از جهات ششگانه بیان کرده است. (1) دیگران نیز به این مطلب پرداختهاند، ولی در وسعت برخی از این جهات با ازرقی اختلاف نظر دارند و برخی را نیز ناقص ذکر کردهاند. آنچه که از نظر و دیدگاه مردم نسبت به حدود و مرزهای حرم برداشت کردهام، این است که در همه حدود آن- چنان که توضیح خواهم داد- اختلاف نظر وجود دارد.
در مورد مرز حرم از سمت طائف بر جاده عرفه از وادی نَمِره، (2) چهار نظریه وجود دارد: حدود هجده میل بنا به روایت قاضی ابوالولید باجی؛ و یازده میل طبق روایت ازرقی (3) فاکهی و ابوالقاسم عبیداللَّه بن عبداللَّه بن خرداذبه خراسانی در کتاب «المسالک والممالک» (4) و محبّ طبری به نقل از ازرقی و سلیمان بن خلیل هر چند که این یک، با تردید یاد کرده است؛ و نُه میل بنا به روایت ابومحمد بن عبداللَّه بن ابیزید قیروانی در کتاب «النوادر» و سلیمان بن خلیل که آن را عنوان سخن خود قرار داده و محبّ طبری پس از ذکر آنچه ازرقی آورده است؛ و هفت میل بنا به روایت ماوردی در کتاب «الأحکام السلطانیه» (5) و شیخ ابواسحاق شیرازی در «مهذّب» خود و نووی در «الایضاح» و نیز در «تهذیب الأسماء واللغات» (6) که البته در آنچه گفتهاند، تردید بسیاری وجود دارد و آنچنان که خواهیم دید، چندان درست به نظر نمیرسد.
نووی در «تهذیب» یادآور شده است که سخن ازرقی درباره حدّ حرم از جاده
1- اخبار مکه، ج 2، ص 131- 130
2- نَمِرَه با فتح اول و کسر دوم ناحیهای است در عرفه که پیامبر صلی الله علیه و آله وارد آن شد. گفته میشود حرم از راهطائف بر جاده عرفه از سمت «نَمِرَه»، یازده میل فاصله دارد. خلاف این هم گفته شده است. نک: معجم البلدان، ج 5، ص 305- 304.
3- اخبار مکه، ج 2، ص 131
4- المسالک والممالک، ص 132
5- الاحکام السلطانیه، ص 165- 164
6- تهذیب الأسماء و اللغات، ج 2، ق 2، ص 82
ص: 119
طائف، منحصر به خود اوست و میگوید که جمهور علما، شش نظریه دارند. ازرقی در موافقت با ابنخرداذبه تنها نیست، ولی در میان پیشینیان، معاصران و کسانِ بعد از وی، جز ماوردی و صاحب «المهذّب»، مخالفی دیده نشده است و اگر ازرقی با این دو مخالفت کرده بود، آن را- همچنان که مخالفت ایشان با ازرقی نقل شده است- نقل میکرد. نووی و دیگر متأخران نیز از آن دو پیروی کردند و نه سلیمان بن خلیل و نه محبّ طبری این مطلب را یادآور نشدهاند و این نشانگر عدم رضایت ایشان نسبت به چنین سخنی است؛ زیرا ایشان در حدود حرم آنچه را ابن ابیزید و دیگران بیان کردهاند، نقل نموده و به طریق اولی باید از آن مطلب، سخن میگفتند؛ چرا که گوینده آن شافعی است و به دلیل شهرت بسیار زیاد، نمیتوان گفت بر آنها پوشیده مانده بود.
امّا درباره حدود حرم از سمت عراق، چهار نظریه وجود دارد: 1- هفت میل که از سوی ازرقی روایت شده 2- هشت میل که ابن ابیزید مالکی (1) در «النوادر» ذکر کرده 3- ده میل که از سوی سلیمان بن خلیل بیان شده 4- شش میل که گفته ابوالقاسم بن خرداذبه است.
ازرقی یادآور شده است که حدّ حرم در این جهت، در «ثنیّة الخَلّ» کوهراهه خَلّ در مُقطّع است. که خَل و المُقطَّع را خود به خط سلیمان بن خلیل دیدهام. حال آن که محبّ طبری در القری، خَلّ را با تشدید لام و مقطّع را با فتح میم و سکون قاف آورده و در «الایضاح» نووی و «تهذیب الأسماء واللغات»، (2) به جای خلّ، جبل (با جیم و باء) دیدم که بعید نیست خطا در نگارش باشد.
ازرقی یادآور شده که وجه تسمیه «مُقطّع» آن است که در زمان ابنزبیر، سنگهای کعبه را از آنجا برگرفتند (قطع کردند) و نیز گفتهاند: در زمان جاهلیت وقتی از حرم بیرون میشدند، به گردن شتران خود پوست درختان حرم را آویزان میکردند. اگر محملی هم بود چنین میکردند و هر جا میرفتند در امان بودند؛ زیرا همه میدانستند که آنان از سوی
1- المسالک و الممالک، ص 132
2- تهذیب الأسماء واللغات، ج 1، ق 2، ص 82
ص: 120
خانه خدا آمدهاند و هنگامی که باز میگشتند و وارد حرم میشدند، آنها را قطع میکردند و نام «مقطع» از اینجاست. (1) در مورد حد حرم از سمت جِعرانه، دو نظریه وجود دارد: نه میل بنا به گفته ازرقی (2) و یزید؛ و دوازده میل بنا به گفته ابنخلیل که البته پس از بیان نظر قبلی، این نظر را با تردید بیان میکند. درباره جعرانه (به کسر جیم و سکون عین و تخفیف راء) توضیحات بیشتری خواهد آمد.
ازرقی یادآور شده که حد حرم از سوی جعرانه، در شعب آل عبداللَّه بن خالدبن أسید (3) قرار دارد. عبداللَّه بن خالد بن اسید که این شعب به او منسوب است، ظاهراً برادرزاده عتّاب بن اسید بن عاص اموی قرشی، امیر مکه است؛ زیرا او (عبداللَّه مورد نظر) به دلیل ولایت عمویش بر مکه، از شهرت بسیاری برخوردار بود. قبرستانی در بالای مکه به وی منسوب است که عبداللَّه بن عمر در آن مدفون است.
سلیمان بن خلیل گوید: کسیکه شعب به او منسوب است، عبداللَّه بن خالدبن اسید خزاعی است. ابنجماعه سخنی بر خلاف این دارد؛ زیرا در بیان حد حرم از این سمت، از جاده جعرانه در شعب آل عبداللَّه القسری سخن آورده است.
آنچه در انتساب این شعب به «عبداللَّه بن خالدبن اسیدبن ابیالعاص» بیان کردیم، از نامهای دیگر به صواب نزدیکتر است؛ زیرا تعریف و توضیح، مشهورترین نامها صورت میگیرد، اما کسی که ابن خلیل و ابنجماعه این شعب را به وی نسبت میدهند، در مقایسه با نام مذکور از چندان شهرتی برخوردار نیست.
حدّ حرم از این سمت، در حال حاضر شناخته شده نیست، هر چند که یکی از اعراب مکه برآن است که حدّ حرم از این سمت در نیمه راه جعرانه است. وقتی علّت پرسیده شد، گفت: جای مشهوری که بدان اشاره کرد، برابرِ نشانه حرم از سمت نخله؛
1- اخبار مکه، ج 2، ص 283- 282
2- همان، ص 131
3- همان
ص: 121
یعنی همان سمت عراق قرار دارد.
اما درباره حد حرم از سوی تنعیم، نظر وجود دارد:
1- سه میل، بهقول ازرقی (1) و ابنخرداذبه (2) و ماوردی (3) وصاحب «مهذّب» ودیگران.
2- حدود چهار میل، به گفته ابنابیزید در النوادر به نقل از چند تن از مالکیها.
3- چهار میل، بنا به گفته فاکهی.
4- پنج میل، به گفته ابوالولید باجی که عین سخن وی از این قرار است:
و امّا تنعیم، من در مکه اقامت گزیدم و از بیشتر مردم شنیدم که (حدّ حرم) پنج میل (فاصله) است، و طیّ اقامتم در آنجا، نظر مخالفی نشنیدم و اگر میان تنعیم و مکه، چهار میل فاصله باشد، لازم میآید که میان مکه و حدیبیه، چیزی حدود پانزده میل باشد؛ زیرا بیش از سه برابر آن فاصله دارد.
در این گفته و نیز در گفته فاکهی و آنچه ابن ابیزید گفته است، جای تأمل است و بدان خواهیم پرداختم. از آنچه ابن ابیزید درباره حدّ حرم از این سمت ذکر کرده، چنین برداشت میشود که این حد، تا آخر تنعیم ادامه دارد؛ زیرا میگوید: «بیش از یک نفر از اصحاب ما برآنند که حدّ حرم پس از جادّه مدینه، حدود چهار میل تا آخر تنعیم است».
ازرقی نظر دیگری دارد. او میگوید: حدود حرم از راه مدینه و پایین تنعیم در منزلگاه نفار، (4) سه میل است. (5) محبّ طبری نیز در شرح خود بر «التنبیه» نظر ازرقی را ترجیح میدهد؛ زیرا یادآور شده است که تنعیم اندکی در برابر غیر حرم قرار دارد و کسی که آن را در محدوده غیر حرم میداند، در واقع نام محلی را به نزدیکیهای آن
1- اخبار مکه، ج 2، ص 131- 130
2- المسالک و الممالک، ص 132
3- الأحکام السلطانیه، ص 164
4- که به قول یاقوت حموی، «اضاءة بنیغفار» نیز نامیده میشود. نک: معجم البلدان، ج 1، ص 214.
5- اخبار مکه، ج 2، ص 130
ص: 122
اطلاق کرده است.
اگر کسی نیز حق داشته باشد تنعیم را در محدوده غیر حرم بداند، در مورد کسی که آخر تنعیم را درست جاده مدینه مرز حرم دانسته است؛ یعنی «ابن ابیزید» چه باید گفت؟
نفار که در سخن ازرقی آمده، بنا به ذکر چند تن (به نون و فاء و الف و راء) است.
و اما در مورد حدّ حرم از سمت جدّه، دو قول آمده است: 1- ده میل، به گفته ازرقی (1) و ابن ابیزید 2- حدود هجده میل، بنا بر آنچه باجی به نقل از «النوادر» ابن ابیزید درباره فاصله مکه و حدیبیه تا منتهای حدّ حرم از سمت جده آورده است. ازرقی همچنین یادآور شدهاست که منتهای حدّ این سمت، انتهای نخلستانهاست (2) که برخیاز نخل های آن در حرم و برخی در غیر حرم قرار دارد، همچنان که به گفته شافعی و ابنقصّار، حدیبیه نیز چنین وضعی دارد.
ماوردی (3) گوید: حدیبیه در محدوده غیر حرم قرار دارد و «مالک» آنرا جزو حرم میداند. این مکان (حدیبیه) و نیز نخلستانها امروزه شناخته شده نیستند. میگویند حدیبیه همان چاهی است که در جاده جدّه به چاه شمیبی (4) معروف است.
امّا درباره حدّ حرم از سمت یمن، دو نظر وجود دارد: 1- هفت میل، بنا بر آنچه ازرقی (5) و ابن ابیزید و سلیمان بن خلیل آوردهاند 2- شش میل، که خود به خط محبّ طبری در «القری» آن هم در سه نسخه از آن، دیدم و نمیتوان گفت لغزش نوشتاری و سهو قلم است؛ زیرا در القری پس از ذکر آن، سخنی را که ازرقی و ابن ابیزید آورده، ذکر کرده است.
1- همان منبع.
2- اخبار مکه، ج 2، ص 131
3- الأحکام السلطانیه، ص 165
4- در یکی از نسخههای خطی اصل این کتاب شمیسی، به جای شمیبی آمده که امروزه هم به همین نام شهرت دارد. نیز نک: معجم البلدان، ج 3، ص 365
5- اخبار مکه، ج 2، ص 131
ص: 123
جای مرز در این سمت، بنا به آنچه ازرقی (1) ذکر کرده، آبگیر (أضاة لِبْن) (2) در ثنیّه لبن است. این آبگیر را امروزه آبگیر ابنعقش (أضاة ابن عقش) میگویند که در آن نشانهای به عنوان حدّ حرم، موجود است.
آنچه درباره حدود حرم به میل گفته شد، طبق نظر مردم بود، در این باره از حنفیها مطلبی دیدهام که بسیار شگفت است؛ زیرا قاضی شمسالدین سروجی حنفی در مناسک خود به نقل از ابیجعفر هنداوی آورده است: مقدار حد حرم، از سمت مشرق، شش میل و از سمت دیگر دوازده میل است.
نویسنده «المحیط» میگوید: این سخن جای تأمل دارد؛ زیرا در این سمت، تنعیم قرار دارد که نزدیک به سه میل از مکه فاصله دارد. و از سمت سوم، سیزده میل و سرانجام از سمت چهارم، بیست و چهار میل فاصله دارد. ظاهراً منظور گوینده این سخن، از سمت مشرق، جهت عراق و سمت دیگر (دوم)، تنعیم و از سمت سوم، سمت یمن و منظور از سمت چهارم، جهت جدّه است. آنچه در این گفته شگفت است، کمیِ فاصله در جهت مشرق و فزونی آن در سه جهت دیگر است. من از این جهت سمتهای دیگری را که دیگران در مورد حدود حرم ذکر کرده و او نیز برشمرده است، ذکر نمیکنم؛ زیرا مطمئن نیستم منظور گوینده دقیقاً کدام جهت است و تنها جهتهای معروفی را که مردم در معیّن ساختن حدود حرم بیان میکنند، معیار قرار دادهام که سمت طائف در راه عرفه از نَمِرَه در وادی عُرَنَه، راه عراق، راه تنعیم و راه یمن است و ملاک اندازهگیری و برای ما، طنابی است که با ذرع به کار گرفته در مسافتهای کوتاه تقسیم بندی شده است و بنا به گفته محبّ طبری در شرح تنبیه خود، ملاک اندازهگیری عبارت از یک ذرع دستی است، همچنین یادآور شده که اندازه این ذرع بیست و چهار انگشت، هر انگشت به اندازه شش جو کنار هم است. من به خط او چنین دیدم. نووی نیز در «تحریر التنبیه» بدان اشاره کرده است.
1- اخبار مکه، ج 2، ص 131
2- در معجم البلدان آمده است که اضاة لبن مکی از حدود حرم در جاده یمن است. نک: ج 1، ص 280
ص: 124
نووی که انگشت را سه جو دانسته، اشتباه میکند و ذرع مورد اشاره او، ذرع آهنی است که در اندازهگیری پارچه در مصر و مکّه امروزی متداول است و اندازه آن هفت هشتم (78) ذرع (دستی) است. گروهی از هم مذهبان ما نیز ذرع دستی را در نظر گرفته و اندازه آن را با جوهای متوسط و کنار هم چیده شده، به دست دادهاند و به همان صورت شده که محبّ طبری و همفکران وی گفتهاند و این اندازهگیریها در حضور خودم صورت گرفت